onsdag 22 juli 2020

برگ سوم ======= سومین گلبرگ



برگ سوم





 شکوفه نارنج
 
نه گنگ و مبهم است
من کنار تو براه دور میروم
کنار تو
بسوی نور میروم
اگر که با منی
به شوق عشق تو
پرنده میشوم
و با تو
در فضای بیکران عشق
تو حور میشوی و من
ستاره میشوم
بدور روی ماه تو
چو ماه دور خور
هزار چرخ میزنم
پر از غرور میروم
استکهلم
محمد علی گلچین زاده
19/11/2008






بهار نارنج
به شیراز آمدم تا در بهاران
به باغ اندردرآیم باهزاران
ترنج و لیمو و نارنج پر گل
شکوفه بینمی باهر دو چشمان
ز نارنج و زنارنگی به چینم
بهاران در بهار آرم دو چندان
خداوند طبیعت باغبان بود
مراآنروز دادازعشق ایمان
ندیدم بهتر از این صنعت از او
که عشقم دادونارنج فراوان
تو گلچین قدراین نعمت نگهدار
همه دنیای تو شیراز و کرمان
استکهلم
19
نوامبر
2008
محمد علی گلچین زاده




هفته گذشته برای چیدن نسخه دارو به مرکز خریدی رفتم و از مقابل فروشگاهی که مملو از تابلو های نقاشی بود گذشتم چشمم به یک تابلو ساده افتاد که کشتزار درو شده به قلم نقاشی رنگ وروغنی شده بود۰این سروده تاثیری تاثیر آن تابلو است۰

احساس



به دیواری است آویزان

میان قاب زیبائی

و نقش کشتزاری را

پس از فصل درو

نقاش

با وسواس و استادی

به رنگ و روغنی

خلاق

منقش کرده چون ارژنگ



می بینی که مردی برزگر

با خنده اما کوفته از کار

ز رنج زندگی و اندوه سختیها

حالت یک گفتگو دارد

یا شکایت میکند

از دست بد بختی

زمینه زرد کاهی رنگ

تک تک خوشه ها

جا مانده از داس درو

درختی دور تر در گوشه ای پیدا

جوی آبی یا که کانالی

که شاید مرد خود کنده است با دستان پر پینه

ولی آبی درون آن نمی بینی

تو احساس کشاورزی

که در این تابلو پیداست

تا وقتی که نقاشی است پا بر جا

تا آنگه که نقش مرد را

در ذهن خود داری

همیشه زنده میبینی

مهم مرد است

کلام او خیالی نیست



در سوم دسامبر ۲۰۰۴ سروده و نهائی شد۰ محمد علی گلچین زاده استکهلم







« : نوامبر 22, 2008, 03:39:39 »


خانه امن شما در دل من
خانه ای نیست که ویرانه شود
 
خانه عشق همه دورانهاست
 
خانه هر که که با عشق زید
 
خانه لذت بی پایان است
 
خانه ای گرم مهیای شما
 
عاشق عشق به اندیشه من
 
آذرین کانونی است
 
امن و مهر آگین است
فرصتی نیست بیا
مهرورزی که سرایت این است
 
خانه پاینده  و شمع آجین است
 
نهراسید سرای همه نیک اندیشان
 
سبز و آباد و پر از لاله و گل
بشتابید همین ایران است
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
29/10/2007

اگر دورم و گر نزدیک
 
در بعد زمانی و مکانی نیست                                                                                                                               
 
تو میدانی که قلبم  مامن امن است
این عهدی است و انرا انتهائی نیست
 
م ع گ
30/10/2007
استکهلم

 







ندیدم جمله جای تو خالیست
که گوید بلبلی بر شاخساری
گل من در دلم جای تو سبز است
عزیزم این دلم بهر تو تنگ است
 
کجائی تو دراین فصل زمستان
همه مرغان ز حال من پریشان
 
نمی روئی ز شاخی شاخساری
 
نمیبینم ترا در مرغزاری
ندیدم خنده گلبرگ سرخت
نچیدم بوسه  های گرم و داغت
نفسهائی که مشتاق لبم بود
نشان از گرمی داغ تبم بود

دلداده عاشق مرو
دیگرمگو من عاشقم
عاشق اگر دلداده است
با خویشتن بیگانه نیست




محمد علی گلچین زاده
استکهلم
18/12/2007










« : نوامبر 16, 2008, 03:47:33 »




عشق رویائیست  در سر خواه اگر نزدیک و دور
دیده میبیند اگر نزدیک باشد یاربا عشق وسرور
ور نه  باشد  در کنارم    یار  دل  ماوای  اوست
در  سر و دل  جایکاهش   پایگا ه  قصر     نور
محمد علی گلچین زاده
16/11/2008
استکهلم

پرواز عشق باز به بال و پری است باز
باز ار پرش شکسته ز هر راز و هر نیاز
درعشق  آشیانه  گسترد و غرق اشتیاق
بالی  در اورد  که باز  در اید به اهتزاز
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
16/11/2008

 
ابر بهار و باد خرانم به عاشقی
گه التهاب دارم و گه اشتیاق یار
چشمم تر است گاه مپرسیداین ز من
 
اندر خزان عمر چه دارم در اختیار
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
16/11/2008
 










« : نوامبر 13, 2008, 07:15:48 »


دل من تنها نیست
تا تو هستی
دل من تنها نیست
 
تا بمانی
 
دل من تنها نیست
تا بخوانی
 
دل من تنها نیست
 
تا برقصی
دل من تنها نیست
تا صدا توی گلوست
 
دل من تنها نیست
تا که میلرزد تار
 
دل من تنها نیست
تا که در دشت گلی است
 
دل من تنها نیست
تا که پروانه چنان می چرخد
و شمع همچنان میسوزد
دل من تنها نیست
 
تا که بلبل چون من
 
عاشق نسترن بستان است
دل من تنها نیست
دل من تنها نیست
چونکه در خاطرمی
 
محمد علی گلچین زاده
 
استکهلم
18
اردیبهشت 1387
« آخرين ويرايش: نوامبر



« : نوامبر 12, 2008, 06:10:24 »






تو شکوفه ا ی بر ساقه نورسیده و ترد
سبزین شاخه سنوبری
اما با گل ارغوان
هرگز دلتنگت احساس نکرده ام
تو سر آغازی
و با هم بهارین سبز آغازیم
واژه  منفرد نیست که جمع
آنجا که منی نیست و در تو منحل
فقط ما میماند و ما
و این است واژه دلنشین
نه دلی تنگ میماند نه افسرده و غمین
شاخه پرتوان امیدی
و سوار آمادگی نه سواری دهنده
گو اینکه آشیانه موعود
نشان جاودانگی است
می پسندم و امیدوار
13/11/2008


« : نوامبر 12, 2008, 05:56:24 »



شمع شب تار منی

خواجه توئی خواجه منم
گر بهم آئیم
بدان
سقف قلم را میشکنیم
کاخ ستم را میشکنیم
آذر آتشکده ای
شعله این کوره توئی
شمع دل افروز توئی
نور پراکنده توئی
کوره حداد منم

ماه شب چاردهی
از در دروازه بیا
بارگهت قصر دلم
مست به در بار بیا

استکهلم
13
نوامبر
2008
 
محمد علی گلچین زاده














golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/lamp.gif
« : نوامبر 11, 2008, 07:37:21 »



بار کمال عشق کشیدم به دوش خویش
تا  وا ارهم  ز بند  خزان  دل  پریش
از هفت خوان گذشتم و ماندم اسیر عشق
در لابلای  حرمت  بی اشتهای  کیش
از دست رفته هستی و سر مایه شباب
در راه عشق نه کم مانده و نه بیش
یکبار  خواستم  که  بچینم  پر خیال
تا برکنم ز پای خودا ین چسب و آن سریش
افتادم  از  هزاره  ایقان  و امتحان
در قعر پیچ و تاب و شررهای ریش ریش
با هر غزل سروده در افتادم از غزور
در کندوی زمانه گرفتار تر ز پیش
گلچین زبان شعر تو گویای عاشقان
ماندست ثبت ز هر نوش و هر چه نیش


در مترو بسوی سندز بورگ
استکهلم
12
نوامبر 2008
محمد علی گلچین زاده



خلاوی
چاپ صفحه

http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/topic/normal_post.gifنويسنده
موضوع: درمستي وهشياري بشكن خود  (دفعات بازدید: 377 بار)
Top of Form
3124
golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/smiley.gif
« : نوامبر 11, 2008, 11:54:44 »




درمستي وهشياري بشكن خود

حلاوي مولانا صد قرن چو رنگينك
كاشف به لسان غيب ما بيني و مابينك
نه من سندي دارم نه تو سندي داري
هر وقت اجل آيد لبيك بدو اينك
گردونه كه ميگردد بر محور خود گردد
مي چرخد و مي گردد چرخينه چرخينك
نه خواجه بجا ماند نه بنده زنجيري
نه مالك و نه سلطان نه اسبك و زرينك
گر مرد خدا آيد اين مژه قدمگاهش
هرگز نشود ابرو خم با گره و چبنك
گر مرد خدا بيني در قافله اي تشنه
از او عطشي بنشان با باده به پيمانك
درمستي وهشياري بشكن خود ونشكن كس
زين دايره رحمت پر كن دوسه خرجينك
درويشم و خرسندم از مام جدا مانده
اي شمس به نيشابور درياب تو گلچينك

محمد علي گلچين زاده

استكهلم

18
ژانويه 2007

















« : نوامبر 11, 2008, 11:50:18 »


زنجیر زدم بر دل
تا سر نکشد هر جا
 
غافل که دلم زنجیر
زنجیر زدش صد جا

تیز اب بر ان افکند
 
با علم فلز گر ها
زر  حل شد ودل آزاد
ره گرد   بیابانها

ای وای ز ولگردی
گوهر نکنم پیدا
هر راه به بنبستی
پیدا نه توئی شیدا

 
آن جوهر یکدانه
 
آن بانی این دنیا
در قصر دلم سلطان
 
دل در طلبش تنها
 
محمد علی گبچین زاده
استکهلم
7
خرداد 1387



موضوع: ابر خیال من که ببارد به کوهسار  (دفعات بازدید: 376 بار)
Top of Form
3103
golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/thumbup.gif
« : نوامبر 09, 2008, 06:55:17 »


ابر خیال من  که  ببارد  به   کوهسار
هر دره بوستان شود هر تپه سبزه زار
از بوته ها شقایق وحشی برون دمد
وز هر پیاز لاله و نرگس  به  جویبار
 
مرغان آسمان سرهرشاخه نغمه خوان
از عشق ناله سردهند زدلهای بی قرار
هر داغدار تازه و هردل پریش ریش
پر بر کند  به شوق  و نماند  درانتظار
ای عاشقان شیفته  و مانده  گوشه گیر
با هم به یک صدا بخروشید صد هزار
در عشق  حل شوید  و نمانید  بیخبر
در راستای وصل عشق  بمانید استوار
باران رحمت ار که ببارد خروج کن
ابن کعبه دل است و حجی است پایدار
هرگه  نسیم عشق وزد بر بنفشه زار
سوسن برقص آید و سنبل طلیعه دار
ما را وضوی حسن تواندر صف اورد
حیف است قرب صلا  بی تو در کنار
گلچین چرا زبان به تمنا  گشوده ای
یکدم مرو  ز خاطر احباب  سازگار
 
محمد علی گلچین زاده
 
آیالات متحده آمریکا
 
کالیفرنیای جنوبی
آنا هایم
اول اکتبر 2008




« : نوامبر 09, 2008, 06:50:42 »



به هر محفل که بنشینم دلم جائی نمیگیرد
که تندیس نگاه از  عشق زیبائی نمیگیرد
دلم از مهر مهرویان نگردد سیر و میداند
خیال از خوبرویان هیچ پروائی نمیگیرد
چنان مهتاب  پرتو از جمال  یار میگیرد
که نور چلجراغ  عشق رویائی  نمیگیرد
هلا کزتابش خورشید تصویری به چشم ما
ز نور قطب شب هنگام آرائی نمیگیرد
چنان در نیمه شب  خورشید  قطب دل
هراسان  پرتو تشویش  پیدائی نمیگیرد
بنال ای فاخته زیرا پریشانم ز هجر یار
سحر گه  مرغ دل  آرام  آوائی نمیگیرد
پرستو را به غربت مبتلا کردن نپرسیدن
جدا از آشیان مانده است ماوائی نمیگیرد
نسیم  آشنا  از خلوت  گلچین خبر دارد
نفس  در سینه  تنگم  ره نائی  نمیگیرد
 
آمریکا- کالیفرنیا- آناهایم

بیست و پنج اکتبر 2008
محمد علی گلچین زاده













































چاپ صفحه

http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/topic/normal_post.gifنويسنده
موضوع: نمی خواهم حرف بزنم  (دفعات بازدید: 381 بار)
Top of Form
3037
golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/cheesy.gif
« : اكتبر 28, 2008, 01:18:59 »

center][size=15pt]
دیگه حرف نمی زنم
زآنچه بین ما گذشت
که بمن زخم میزنه
که دیگه کهنه شده
همه کارت هام رو شده
همینطور کارتها ی تو
دیگه حرفی واسه گفتن نمانده
دیگه آسی واسه بازی نمونده
همه چی مال برنده
بازنده حقیر می مانه
کنار آنی که یرنده
سرنوشتش همینه

من تو آغوشت بودم
بگمانی که  همون مال منه
بحساب عقل هم جور می آمد
که حصاری منودر بر میگیره
 
منم که خونه امنی دارم
فکرمی کردم منم که قوی میشم
لیک ابله بودم
که به بازیچه قانون دل خود خوش کردم

خدایان طاس میریزند
با همه سردی آرام که در سر دارند
و کسی این پائین ها
یه عزیزی را ازدست می ده
آن برنده همه چی را می بره
 
آنکه بازنده شده ولی از بین میره
به همین سا د گیها به همین واضحی ها
واسه چی؟ ز کسی شکوه کنم۰

آن یکی نیز ترا میبوسد؟
تو بگو بوسه او بوسه من رامی ماند؟
تو چه احساس میکنی
وقتی که به اسم ترا بانگ میزنه؟
یه جائی دگره قلب تو خودت میدونی
 
که دلم تنگه برات
اکنون چه توانم گویم
اینکه بایستی قانون را مرعی بکنیم


هر چه قاضی گوید
من قبولش دارم
چون تماشا گر هر صحنه
بیرون از گود
بازی آغاز مکرردارد۰
دوستی معشوقی
ازبزرگ و از ریز آنکه پیروز شودمیگیرد

دیگه حرف نمی زنم
اگه غمگین میشی
اینو من میدونم
که میخوای دست بدی
ازتو من عذ ر میخوام
اگه زین کارم افسرده میشی
یا که بر خودم مسلط نشدم
لیک میبینی تو
هرکه پیروز شده
همه دار و ندارو میبره
همه چیزو میبره۰۰۰۰۰


Translation by M.A: Golchinzadeh

باز گرداننده به زبان فارسی
محمد علی گلچین زاده[/size][/center

دیگه حرف نمی زنم
زآنچه بین ما گذشت
که بمن زخم میزنه
که دیگه کهنه شده
همه کارت هام رو شده
همینطور کارتها ی تو
دیگه حرفی واسه گفتن نمانده
دیگه آسی واسه بازی نمونده
همه چی مال برنده
بازنده حقیر می مانه
کنار آنی که یرنده
سرنوشتش همینه

من تو آغوشت بودم
بگمانی که  همون مال منه
بحساب عقل هم جور می آمد
که حصاری منودر بر میگیره
 
منم که خونه امنی دارم
فکرمی کردم منم که قوی میشم
لیک ابله بودم
که به بازیچه قانون دل خود خوش کردم

خدایان طاس میریزند
با همه سردی آرام که در سر دارند
و کسی این پائین ها
یه عزیزی را ازدست می ده
آن برنده همه چی را می بره
 
آنکه بازنده شده ولی از بین میره
به همین سا د گیها به همین واضحی ها
واسه چی؟ ز کسی شکوه کنم۰

آن یکی نیز ترا میبوسد؟
تو بگو بوسه او بوسه من رامی ماند؟
تو چه احساس میکنی
وقتی که به اسم ترا بانگ میزنه؟
یه جائی دگره قلب تو خودت میدونی
 
که دلم تنگه برات
اکنون چه توانم گویم
اینکه بایستی قانون را مرعی بکنیم


هر چه قاضی گوید
من قبولش دارم
چون تماشا گر هر صحنه
بیرون از گود
بازی آغاز مکرردارد۰
دوستی معشوقی
ازبزرگ و از ریز آنکه پیروز شودمیگیرد

دیگه حرف نمی زنم
اگه غمگین میشی
اینو من میدونم
که میخوای دست بدی
ازتو من عذ ر میخوام
اگه زین کارم افسرده میشی
یا که بر خودم مسلط نشدم
لیک میبینی تو
هرکه پیروز شده
همه دار و ندارو میبره
همه چیزو میبره۰۰۰۰۰


Translation by M.A: Golchinzadeh

باز گرداننده به زبان فارسی
محمد علی گلچین زاده

































« : اكتبر 28, 2008, 12:40:06 »


عشق نه مرز دارد
نه زبان
نه مکان
نه سن و نه جنس
نه ملیت
نه قومیت
نه سیری میشناسد
نه گرسنگی
نه دارا نه فقیر
نه عالم
نه سفیه
نه زور و نه اجبار
نه کتاب ونه عتاب
نه دین میشناسد نه مذهب
نه نکیر و نه منکر
وقتی آمد
کرت میکند
کورت میکند
می برد آنجا که خاطر خواه توست
نروی با پس گردنی می بردت
رسوات میکند
خاطر خواهت میکند
گرفتارت میکند
رهائی نداری از آن

م ع گ









golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/thumbup.gif
« : سپتامبر 06, 2008, 01:54:05 »

از خوردن باده لذتی بهتر نیست
وزلعل لبت مکیدنی بهتر نیست
از غنچه عشق و خنچه مهر وصفا
در هردو جهان موهبتی بهتر نیست

با ما بنشین وخویشتن درما بین
ما با تو نشینیم تو در صدر نگین
جز نقش تو در تصورم ننشیند
بینیم ترا ز خویش نقشی و همین

جام تو بدست هر کسی نتوان دید
از می زدگان باده  بسی نتوان دید
 
فردا  که  بتابد  آفتاب  رخ  یار
جز نام تو فریاد رسی تتوان دید

یک  جرعه  بنام میزنم بی تکرار
صد چشمه می ز خمره ریزد بکنار
گلچین چه خیال کرده ای میمانی
در دام هزار سالگان با اصرار

محمد علی گلچین زاده
استکهلم
5
سپتامبر 2008



















http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/thumbup.gif


« : اكتبر 23, 2008, 05:22:09 »


ره نورد

از نغمه هاي فريد ولينز
برگزيده از غزليات سوئدي توسط
 
آقايان تگه نيلسون
 
و دانيل اندريا  انتشارات فوروم  استكهم 1986
 
غزل برگردان محمدعلي گلجن زاده
 
نهم دسامبر 2006  كتابخانه انشده دالن استكهلم
كه هستي
 
از كجائي
 
نميدانم 
 
و نتوان پاسخي گفتن
 
اقامت در كجا داري
 
فرزندي 
پناهي منزلي فرزند هم هرگز

 
غريبم از ديار دور
 
عبورم جاده پروانه ها
 
ايمان چي 
مذهب و دين چي 
 
همي دانم نميدانم
 
كه ايمان درستي در نهادم هست
 
بر اين باور نرفته چيزيم از كف
خدا جويم
 
كه اول بود و آخر نيز
بگو از چند و چون زندگي  حرفي
   
چون طوفان  و در سختي
 
هميشه در جدال پيچش  تابش 
 
و در دلتنگي مطلق
 
و مشتاقي فرو در خويش
 
گدازان سينه اي  سوزان
 
به نوري مختصر راضي
 
گر وزد بادي و ابر تيره بزدايد
شادمانم زانكه حق زندگي دارم




























حال دیدن موضوع.

صفحه: [1] پایین
چاپ صفحه

http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/topic/normal_post.gifنويسنده
موضوع: برادری دیگر  (دفعات بازدید: 348 بار)
Top of Form
3013
golchinzadeh
مهمان
http://www.irancliq.com/forum/Themes/classic/images/post/thumbup.gif
« : اكتبر 23, 2008, 05:17:21 »















شعری از ستیگ داگرمن
1923/1954

ترجمه شاعرانه
محمد علی گلچین زاده
1940/

برادری دیگر

شود آیا اگر من عالمی بر پا کنم از نو
شود آیا روان پر تلاطم را رهانم
کنم آرام به کرداری چنان نیکو
اگر نه
پس توانم لا اقل کاری کنم شاید
که یک انسان ز جهل و قعر ناداری
شود دلشاد و فرحان در جهان آری
همین کافی است
اختران در آسمان شادان
 
تبسم ها به لب دارند
 
که یک انسان
بی غذا هرگز نمی ماند
یکی کمتر
 
و این معنای آغاز است
برادر ها یکی افزون

 
ترجمه شد  در2/4/2008
استکهلم
محمد علی گلچین زاده
شیخ سعدی علیه الرحمه فرموده است
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار


Bottom of Form







































Inga kommentarer:

Skicka en kommentar