برگ دوازدهم
بانگ اذان من شنو
سرو به ناز می برد
شیوه دام و دانه را
می شکند خمار دل
از می خون پیاله را
باز مزن ساز دلم
به منع این ترانه را
بانگ اذان من شنو
نه این سکوت ناله را
مرغ سحر به حال دل
چنگ زند چغانه را
مست به گریه می زند
سه تار این زمانه را
میم به عین و گاف گو
شکوه مکن بهانه را
نوزدهم خرداد
1387
استکهلم
بشتابید همین ایران است
خانه امن شما در دل من
خانه ای نیست که ویرانه شود
خانه عشق همه دورانهاست
خانه هر که ، که با عشق زید
خانه لذت بی پایان است
خانه ای گرم مهیای شما
عاشق عشق به اندیشه من
آذرین کانون است
امن و مهر آگین است
فرصتی نیست بیا
مهرورزی که سرایت این ست
خانه پاینده و شمع آجین است
نهراسید، سرای همه نیک اندیشان
پروآباد است از گل لاله
بشتابید همین ایران است
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
29/10/2007
ای دوست که حرف قسمت آوردی پیش
وز کوشش و عشق و سعی ماندی خاموش
,
ترا بر عرش اعلی می نشانم
ز کرما کرم دل اتش فشانم
همی آذر به عالم می رسانم
گلی مانده بدستمم حاصل عمر
ز بویش مست و حیران جهانم
اگر با ساز من در حال رقصی
ترا بر عرش اعلی می رسانم
به ساز کس و یا نا کس نرقصی
که دیوان کسی از بر من ندانم
به ساز مستی هستی نچرخی
به خیل بلبلان آوازه خوانم
اگر یکبار دل بر کس سپاری
برو پس گیر تا در صف نمانم
به جمع مهر ورزان سو گلی تو
هم آنجا باش تا من هم بمانم بمانم
تو اوج حسرتم دیدی چو مادر
بیا زین درد حسرت وا رهانم
گل آرا قصه ام غربت نشسته
چه بهتر بسته باشد این زبانم
صنم گفتی قلم در دفترم رفت
قسم خوردی که گلچینم ، همانم
محمد علی گلچین زاده
12+1 خرداد 1387
استکهلم
Entry for June 02, 2008 من بساز دل خود میرقصم
من بساز دل خود می رقصم
تو بگو
تو بساز چه کسی می رقصی
شده بی ساز
شده بی هم آواز
باز در عالم خود
با کسی در رویا
با کسی درخلوت
بدور همچو پروانه
آتشی سرگردانن
تو برقصی
و سپس نقش قالی گردی
م ع گ
استکهلم
2/4/1387
لب تر نمیکنم که بخشکد لبان من من
گر این لبم تر است گواه زبان ماست
م ع گ
2/4/1387
Entry for June 02, 2008 گر من بروی دوش زمین تو نیستم
گر من بروی دوش زمین تو نیستم
امشب چو هر شبی همه آسمان من
نام توبر کواکب این کهکشان من
نام شهاب عشق که ثبت جراید استر عمق زمان من
آفاق ماه منظر عمق وجود من
در خاطرم چه مانده بدیوان روزگار
از گرد باد چالش هفت آسمان من
ابر سیاه تیره شبهای بی سحر
افکنده پنجه در گلوی بی نشان من
ای آنکه داد جمع پریشان عالمی
ای سبز جاودانه چشم بمان من
بامن نگوی که در خون نشسته ای
در چار چوب محکم قلب طپان من
تو آتشی که در دل من شعله می کشی
درچهار فصل تیره و سرد جهان من
گر من بروی دوش زمین تو نیستم
گلچین غزل سرابه حساب توان من
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
تیر ماه 1387
حکمت و دین
استخراج از ذخیره های
سایت
عنف یعنی الف
بیاد دوست زود از دست رفته امین پور
dear all
dorrod
بار ها گفته ام
تعز من تشا
تزل من تشا
آنکه را خواهد خدا عزت دهد
ور نخواهد خاک او و با خاک گور
نیست محکمه به چه قاضی گذر کنم چون
گفت، نصر ملا دین در مجلسی
هر چه میگویم دلیل دانش است
روز شب خوانم تو آنرا شب یگو
قاطع برهان روشن رایش است
خلف سخن هر حجتی آورد
رد حجت پاسخ بی پرسش است
گر کسی جز ما همان گوید که ما
بیسواد و ابله بی چالش است
گر عنف* گویم عنف منطورماست
این زبان رایج و بی لغزش است است
تو نگو تکرار تقلید عنف *
چون غلط خوانی عنف بی سر کش است
جملگی نادان عوام و بی سواد سواد
غیر ملا نصر دین چون بی غش است است
میم و عین و گاف مدح کس نگفت
تحفه درویش شعر د لکش است است
الف
* عنف یعنی
تقدیم به دوست بسیار بسیار ارچمند که نا غافل مرا شاعر مدیحه
گو کردند. چه مدیحه، چه هجویه بایستی از یک منبعی پولی، پله ای، صله ای ،
پاداشی دریافت می شد، که تا بحال نشده، رویم سیاه.نوشته ام،پشت کتب مدرسه، کتابهای
کتابخانه، و دانشگده و خدا بسر شاهد است بیش از پنجاه سال شعر سروده ام، نه پی
شهرت و اعتبار، نه پی کسب و تعیش. اینجا و آنجا، گه گدار و بحسب حال و احوال و وضع
روزگار مفت و مجانی.گاهی در رنگین نامه ای و گاهی در وزین نامه ای، پیام نو و پیام
نوین ، بهمت و پشتگرمی شادروان روح الله خالقی، مجله نقش جهان و پشت کتب درسی
دانشگده.
که تا این اواخر حتی آقای راجی متعجب شده بود که گلچین و شعر؟
که گلچین و شعر؟. مقالات در باره مدیریت و مقالات در مجله تهران اکومومیست
خیابان سوم اسفند
که روابط عمومی شرکت نفت همه را برای مدیران صنعت نقت برش زده وکاش اقای
باقر علوی بودو و آقای حسامی شاید سر نخی داشته باشند
که شاهد بود وآقای بنی ریاح ، آقای حشمتی ، اقای رئوفی؛ آقای فاطمی
از کانون مهندسین مناطق نفتخیزکه 4 سال سال دبیر بلا منازع آن
بودم تایید می کردند که مقاله چاپ زده ام و ودر انجمن نفت مناطق هم با همکاری آقای
نقشینه گواه این مدعی وآقای کبیر، آقای شاهیده،آقای حیات داودی واعضای کانون .قلم
زن بی مزد . .
بابت پنجاه سال سخنسرائ بدلیل قلت بنیه مالی حتی یک کتاب چاپ شده
ندارم
dear
مگذار عاشقی راکه به عشق
خود بمیرد
صبح هوتی هی
شام هوتی هی
عاشق منتظر
تمام عمر
هوتی هی
مگذار عاشقی راکه به عشق خود بمیرد
م ع گ
شام هوتی هی
عاشق منتظر
تمام عمر
هوتی هی
مگذار عاشقی راکه به عشق خود بمیرد
م ع گ
چو نیست مستمعی بهر شعر
تو گلچین
لب نگشایم به سخن مدتی
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست
لسان الغیب
چو نیست مشتری و گنج شعر تو دلهاست
به سوق غیر ببر مشتری بسی آنجاست
مگو سخن نسرایم و لب فرو بندم
خطا سکوت بود شهر شعر پر غوغاست
مرنج زانکه تراپیر میفروشان گفت .
تفالی که سزاست .
به دیوان . هزارساله
شبم به سر شد و یارم ز در نیامد باز .
چه سود بیاید نخواست آنکه نخواست .
اگر که نیست مرحمت دوستانه فوروم.
بدون لحن سرایم سخن که شعر صداست
چو نیست مستمعی بهر شعر تو گلچین .
خموش باش که دُ ر ماندگاردریاهاست
حدیث پیر مغان پنذ روزگارانست.
خموش باش تو گلچین که کار فرداهاست
م ع گ
اول اردیبهشت هزارو سیصد هشتاد و هفت
استکهلم.
بمان تا که بمانم
بوی گندم مال من من"
هرچه که دارم مال تو"
یک وجب خاک مال من"
تمام عالم مال تو":
داریوش
تو بوسه ای از لب .
در شب یلدا مال من
هد هد و ملک سلیمان
و همه لذت دنیا مال تو
آرزوها مال من.
خیال و رِؤیا مال من
برلیان و کوه نور .
وثروت قارون مال تو
محمد علی گلچین زاده .
31 فروردین 1387
استکهلم
دلم بونه نمیگیره
تو هم بونه رو ول کن
حدر کن حذر کن حذر کن
برو برو همه رو خبر کن
خبر کن خبر کن
که من بی تو نمیرم
که من بی تو میمیرم
میمیرم
بیا عشوه رو کم کن
بیا همه رو خبرکن .
که من مرده عشقم
که من ذلیل عشقم
که من اسیرعشقم .
که من مرغ عروجم
عروجم
من مانده ز موجم
. من افتاده ز اوجم
که من خاکی خاکم
که ناسوتی ناسوت
که پیرم و فرتوت
دلم گر چه جوان است .
جوان است جوان است .
گلچین که همان است
همان است
همان است همان است
به پای تو بماند
همان است همان است
بماند که بماند
محمد علی گلچین زاده
.31/1/2007
افروز
« : مه 06, 2009, 12:24:31 »
________________________________________
ای کاش امشب ماه من از هاله می آمد برون
با کوکب اقبال من ار خانه می آمد برون
چشمان نمناک مرا از اشک حسرت میزدود
پلک اسیر عشق هم از لاله می آمد برون
زیبا پرست از شکوه غربت رها یي می نمود
زیباترین اختران دیوانه می آمد برون
از غصه می آمد برون با بوسه شیر ین من
با جام دردی از دل میخانه می آمد برون
گیسو پریشانم چرا در کوچه های دوستی
امشب به ناز وغمزهء جانانه می آمد برون
بستان دل باروی او بازار گل را مي شكست
گر نو گل باغ عدن مستانه می آمد برون
شبهای تارم باز هم با چلچراغ چهره اش
پرتوفشان این ماهرو شاهانه می آمدبرون
گلچین مگر کم دیده ای از معجزات عاشقی
با شمع جان افروز من پروانه می آمد برون
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
14/2/1388
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar