onsdag 22 juli 2020

برگ نهم ========= نهمین گلبرگ




برگ نهم



Dear my friends Here are my webblog http://www.golchinzadeh1.blogspot.com Please pay a visit
تو لوحی و قلم
تو لوحی و قلم
تو کتابی و کاتبی
تو نامه ای
خواننده ای و بی قرار
سرگشته ای به راه نشسته
با صد هزار رشته بی نقش و بی نگار
اما پر از خطوط معوج و آشکار
و نشانی ز آـب و خاک
آتش فکنده ای به باد
و نداری خبر ز خویش
آری قلم بدی
بی خود شدی ز خویش
و پشیمان زعاقبت
بی نان
و
بی قلم
تو که ای
گریزت به عدل و داد
ازبهر چیست
آیا شعار وداد است ناله ات
زاریست زاده لغزنده زمان
بس کن سخن
و ببر سر به مهرخویش
دیری است نامه باز شده
آن راز و رمز
کوس خرابه هاست
آری سرود من
همچون سرود تو
مستان میکده خوانند یکصدا
در پایگاه آخر شب
بس کن ترانه را
که دراویش خانقاه
دردی کشان پیر
هنگامه سماع
خوانند این ترانه را
با درد همدمان
بس کن ترانه را
گفتی بخوان
و نگفتی
چه آیه ای چه کتابی چه سوره ای
من این صحیفه را
عمری است بسته ام
جان و تنم
جان و تنت
اندر خم شراب تطهیر می شود
هر روز
اما اشارتت
یا که بشارتت
پندار نیک
گفتار نیک
کرداد نیک
آری حکایتی است
ای لوح و ای قلم
آری روایتی است
ای کاتب
ای کتاب
آری اشارتی است
ای قاری کلام
آری اشاره ای استاد استعاره
بس کن ترانه را
محمد علی گلچین زاده

 سوئد  ژوئیه ۲۰۰۵





تابلوی عشق زندگی

تابلوی عشق زندگیmagnify

تابلوي عشق زندگي
اري قطار عمر چه اهسته مي رود
باد بهار به سرعت فزون ترست.
جيك جيك جوجكان
بر شاخسار عمر
روح بخش جواواي فاخته.
اين بوستان شاد
پر از غنچه هاي ياس
و مملو ز عطر رازقي
سرشار از شكفتگي زنده حيات
ململ روياي ديده را پرواز مي دهد
شبنم رخشنده دوشينه
بر جاي مانده به گلبرگ نسنرن.
سنجاقكي نشئه
مستانه بال زنان
سيمرغ رابه رقابت نشانده ست
در اين شتاب شكوفندگي
اما
قطار عمر چه اهسته مي رود
پيشي گرفته بر ان عشق زندگی
استكهلم 14 سپتامبر 2005
محمد علي گلچين زاده


ترجمه ها از سوئدی به فارسی
ترجمه ها از سوئدی به فارسیmagnify
Brevet från Lillan نامه دختری خردسال
Av: Evert Taube 1890- 1976 از اورت تاوبه تولد ۱۸۹۰ وفات ۱۹۷۶
باز گردان به فارسی از محمدعلی گلچین زاده ۲۹ نوامبر ۲۰۰۴
Pappa kom hem! !با با به خانه بر گرد
För vi längtar efter dig. چون دلمان برای شما تنگ شده۰
Kom innan sommaren är slut, lilla pappa!
!بیا کوچک بیا پیش از آنکه تا بستان پایان یابد بابای
Åskan har gått, تندر پایان گرفته
och om kvällen blir det mörkt, و اگر شب تیره برآید
Stjärnorna syns nu på himlen igen. ستارگان دوباره در آسمان دیده میشوند۰
Allt jag vill ha är ett halsband av korall,تنها انتظاری که دارم یک گرد نبند مرجان است۰
Ingenting annat, det kostar för mycket.ست     نه هدیه ای دگر واین بسیار گرانبها
På våran tomt در باغچه ما
Är det nu så mycket bär اکنون دانه های جنگلی فراوانست
och fullt med ungar har fåglarna där. . و مملو از جوجه پرندگان
Sjön är så varm آب دریاچه چه ولرم  
och jag badar varje dag, , و من روزانه در آن غوطه ور
och jag hoppar i و در آن می پرم
utan att bli rädd, , بدون ترس وواهمه
för nu simmar jag bra. . شناگری ماهر شده ام اکنون
Vi ha så fint nu i vårat lilla skjul, ,محقرمان بما در کلبه خوش می گذرد
och en liten gran ha vi också settایم و کاج کوچکی هم در نظر گرفته ایم
den som vi ska ha till jul. می کنیم که هنگام کریسمس تزئین
Detta har jag این نامه را من
Skrivit nästan bara själv تا اندازهای به تنهائی نوشته ام
och jag ska börja i skolan till hösten. و پائیز مدرسه را آغاز می کنم۰
Pappa kom hem! ! با با جان به خانه بازگرد
Jag vet något som du får! ! آنچه می دانستم شما ملتفت شدید کنی
Nu slutar brevet från Ellinor. اینجا الینور نامه را پایان می دهد



Swedish text
متن فارسی
Mätarlarven
Av: Werner Aspenström
F. 1918
Mätarlarven
Jag sträcker mig ut från mitt körsbärsblad
Och spanar mot evigheten:
Evigheten är alldeles för stor i dag,
Alldeles för blå och tusenmila.
Jag tror jag stannar på mitt körsbärsblad
Och mäter up mitt gröna körsbärsblad.
کرم درخت آلبالو
سروده ورنر آسپن استروم
تولد ۱۹۱۸
برگردانی و نگارش به فارسی محمد علی گلچین زاده ۲ نوامبر ۲۰۰۴
کرم درخت آلبالو
من پایم را از حد برگ نهال آلبالویم دراز تر می کشم
و به ابدیت می نگرم
این روزها ابدیت حوزه کاملا وسیعیست
کاملا به رنگ آبی و هزاران ده کیلو متر دور تر
گمان می کنم بهتر است بمانم وبه همین برگ آلبالویم بسازم

برگ سبزآلبالویم بپردازم و به اندازه گیری
عنوان شعر کرم است ۰ کرمی که اقلیمش منوط و محدود به جغرافیای یک برگ درخت است۰ بعقیده من عنوان بی چالشی یا بی انگیزشی مناسب ترین برای ترجمه فارسی آن باشد۰ و آنگهی تقیه نباشد یا سازش و شاید جا زدن هم پر بی ربط
در سوئد مقیاس اندازه گیری ابعاد وسیع میل است که معادل ده کیلومتراست ا
توضیح مترجم
Ja visst gör det ont.
Av: Karin Boye 1900- 1941
P 461 av Svensk dikt. Antologin av Professor Lars Gustafsson
. آری به راستی درد آور هست
کارین بویه ۱۹۰۰ / ۱۹۴۱: سروده
از کتاب بزرگان ادبی سوئد صفحه ۴۶۱
گلچین شده توسط پروفسورلارش گوستاوسون
برگردان به فارسی و نظم توسط محمد علی گلچین زاده
ششم نوامبر ۲۰۰۴
Ja visst gör det ont när knoppar brister.
Varför skulle annars våren tveka?
Varför skulle all vår heta längtan
Bindas i det frusna bitterbleka?
Höljet var ju knoppen hela vintern.
Vad är det för nytt ,som tär och spränger?
Ja visst gör det ont när knoppar brister,
Ont för det som växer
och det som stänger.
Ja nog är det svårt när droppar faller.
Skälvande av ängslan tungt de hänger,
Klamrar sig vid kvisten, sväller, glider -
Tyngden drar dem neråt, hur de klänger.
Svårt att vara oviss, rädd och delad,
svårt att känna djupet dra och kalla,
Ändå sitta kvar och bara darra -
Svårt att vilja stanna
Och vilja falla.
Då ,när det är värst och inget hjälper,
Brister som i jubel trädets knoppar,
Då när ingen rädsla längre håller,
Faller i ett glitter kvistens droppar,
Glömmer att de skrämdes av det nya,
Glömmer att de ängslades för färden-
Känner en sekund sin största tryggheten,
Villar i det tillit
Som skapar världen.
آری به راستی شکفتن گردکی نهاد ساقه رنج آور است
? از اینرو نیست که بهار در آمدن میکند تردید
از اینرو نیست که گرمی اشتیاق ما
? به این پریده رنگی تلخ سرماست وابسته
شکوفه گی را نهانی غلاف زمستان
. میکند
چه تازگی دارد که خورده میشود.و میترکد
, اینست که گاه شکفتن شکوفه دردزا است
درد آور از اینکه می پرورد
و از آنکه موجب بستن است۰
کنون دشواردشواراست هنگامی که می ریزد ۰
زسنگینی هراس انگیز و لرزان است و آویزان لغزان
به شاخ و برگ دوخته و گسترده ولی
به پا ئین میکشاند وزن در حالیکه
میکوشد صعود ی را ۰
بدشواری توانمند و با تردید وجدائیها ترسی از تردید ترسی
واز سرما و افتادن بسی غافل
در حال میمانی و میلرزی زسردی
و سخت است بگزینی
که در این وضع بر جا اوفتی بایستی
یا اینکه فرو ریزی
آنگاه بد ترین حال است بدون یاوری و فراموشی
سرور ترکیدن گردکی شکوفه درختان
آنگاه هیچ واهمه ای نمی ماند د
و از یاد میرود وحشت افتادن قطره دیگر
و فراموش میشوداضطراب هجرت
حتی یک لحظه ایمنی شگرف احساس نمی شود
وبا اعتمادی آرام
بسان آفرینش دنیا


magnify
Hi
In this blog you will be able to read my poems translated to Farsi from the best Sweish Poets
I hope you like them. Please never forget to comment each poem.
Thanks
MAG




سفر های زمستانی
سفر خوبست
که از یار و دیار خویش ره گیری
بسوی سر زمینهائی
که از عشق اند عطر آگین
آن سفر هائی که در سرما
و بوران زمستان می کنی آغاز
نمی فهمی زمستان است
نمی دانی
زمین پوشیده از برف است
تو سر گرمی که بنویسی
حروف از عشق
می رقصند بر کاغذ
هتل گرم  است
و
الفبا همچنان لرزان
توکنجی خم  بروی دسته ای کاغذ
قلم در دست
الفبا در جلوی هر دو چشمانت
همی پیچد
همی رقصد
همی لرزد
گهی خندد
و از در میرود بیرون
زمانی که جوان بودم
مرا یاد است
نفهمیدم که نوزادی است
ره رشد جوانی را چسان طی کرد
چه شد سرگرمی و بازی
فضای خانه ام سر شار از شادی
اگر چه خانه کوچک بود
شادی بود
دعوا بود
ولی از جیغ غوغا بود
سفرپشت  سفر
سفر های زمستانی
قلم در دست
به
غربتها
غمگین مینشستم تا که بنویسم
همیشه کار من این بود
نه دیگر کار
پریشان می شوم ناگه
صدای پای از بیرون به گوش آمد
الفبا مرتعش
مسرور
اما من
جوان با کوله بار خویش  
بیرون رفت
الفبا ماند و من ماندم  
زاده سفرهای زمستانی سروده محمدعلی گلچین  آذرماه ۱۳۸۳ استکهلم سوئد
ساعت ۲۳ و ۵۷ دقیقه



سوگند به شب و روز
سوگند به شب و روشنائی روز که ترک نمی شوی
و دنیای دیگری به از این نیست۰
بزودی مورد عنایت قرار گرفته
و بی نیاز و خشنود میشوی و سپاس گذار شو پس خشم نگیر و
بخوان پروردگار را که انسان آفرید و قلم که آگاهی آوراست 
و می آموزد آنچه که نادانسته است و بگو خداوند است آفرینده

کلام
سوره انشراح
گشودم سینه ات را
بار سنگینی که با خود داشتی
بر گرفتم من ز دوش تو
نام نیکویت پراکندم
ز دشواری رهانیدم
که بعد از شام تیره روشنی آید
بنا کن چالشی دیگر
پس از پایان هر چالش
و دل بسپار بر پروردگار
آری
سوره قسم به عصر
سوگند به زمان
زیان کار این انسان
مگر آنکس که
ایمانش به دل باشد
و نیکو کار
خوش کردار
و خوش گفتار
شکیبا و
ستایشگر
سوره یاری دهنده
به هنگامیکه پیروزی در آید
به سوی حق هزاران لشکر آید
سپاس و حمد باشد بر خداوند
که بعد از توبه آمرزش برآید

سوره کوثر

نکوئیهای بسیارخداوند
نصیب مردمی باشد فرآیند
بدون شک براین بنده یقین است
که بینی دشمنان خویش دربند
تنظیم محمد علی گلچین زاده استکهلم  دسامبر ۲۰۰۴























ترجمه به انگیسی و سوئدی در انتظار اهل دلی عمر ما گذشت




در انتظار اهل دلی عمر ماگذشت

از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم

På Svenska
I våra livs stora kärleks väntan,
åldrat vi betydligt.
Det verkar att månlyset
har ju pussats från bort om tidens räckehåll

Översätts av M.A. Golchinzadeh från Farsi till Svenska
Stockholm
2005-02-26


In English

Waiting to find true love and the one
having the power of mutually apprehension,
Our times have given away futile.
It seems moon lights have been converging at infinity and different time zone.

Translated by MA Golchinzadeh


Stockholm


2005-02-26


ترجمه نظمی توسط محمد علی گلچین زاده استکهلم ۲۶ فوریه ۲۰۰۵

Dear Dr Moezzi and Mr Raji




Thanks for your positive and constructive comments.




Futile is applied to that which fails completely of the desired end

or is incapable of producing any result.
Vain also implies failure but does not have as strong a connotation
of intrinsic inefficacy as FUTILE
Regards
MAG

غنچه عشق

غنچه عشق
ی
به گلبرگ گل سرخی
که در حال شکفتن بود
به خط سبز زرینی
و احساسی که بی همتاست
نوشتم من که او رادوست می دارم
ولی او غنچه عشقم به قیچی داد  
تا گلهای دیگر باز تر گردد
سروده سال ۱۳۵۰ مسجد سلیمانزاحمد علی گلچین






















برگر شوبری ۱۸۸۵ ۱۹۴۹ سوئد
برگرداننده: محمدعلی گلچین زاده به نظم فارسی
نخستین بار
نخستین باردر یکروز تابستان
ظهرکه می تابید آن خورشید بس تابان پیش از
ترا دیدم
چمن پوشیده از صد گونه گل، خوشرنگ
که سرخم برپاایستاده عاشق خندان با ادب  چو ذوجی
سوی ساحل نسیمی نرم می آمد آرام و وزان
و موجی عاشقانه
سخت پوشان را از مخفیگاه، شن پرتاب و بیرون کرد
نخستین بار چشمانم دو چشمان نگاهت به مه نو افتاد در آن روز تابستان
شد گاه نابستان زنجیر در آن
نخستین بار خورد دستانت به دستانم گره
همان دم توده ابری به رنگ روشن رخشان
پر جاه و وشکوه و هیبت افسون
چو قوئی خیره از انبوه پر هایش
جلا بخش فوج بالداران رویای نا فرمان
واز سبزینه جنگل وانگهی فریاد شادی
از میان بانگی و آوازی
در فضا پیچان
چه آوازی بگوش آمد ز خشم آسان
آوائی که آهنگش مکررنیست
چکاوک رنگ خاکستر
چنان کوچک که در انظار نا پیدا
به سختی می توانش دید
ولی افسونگری ماهر در آن هنگامه میدان دار
چه آوازی چه چه آهنگی
چو آوائی که می آمد ز عرش آسمان نازل
نخستین بار من دیدم ترا
در سایه ابری آویزان پر از پر های
درخشنده و پرجلوه
از آن پس وقت هر دیدار
در هر روز یخبندان
که برف سهمگین پوشانده گیتی را
به دیدارت می اندیشم
نوای زنده ساز آن چکاوک را
خروش موج دریا را
و از این بستر نرم زمستانی
سبزی آن روز ناتمام تابستان
وحشی را آبی منظر گلهای
و شبدر را زینت گلبرگ
و آن رویای زیبا عشق
و آن خورشید تابستان تابان را
که بر اندام زیبای تو می تابید
با شرم و حیا
ولی تابنده ای مغلوب
اما فریبا فریبنده
چه
Tags: | Edit Tags
Thursday September 22, 2005 - 08:51pm (PDT) Edit | Delete | Permanent Link | 0 Comments
ترجمه به انگیسی و سوئدی به سراغ من اگر می آئید سهراب سپهری
سهراب سپهري
به سراغ من اگر مي ائيد
نرم و  اهسته قدم بر داريد
مبادا كه ترك برداردچيني
 نازك تنهائي من

På Svenska
Om passar för bi mig ,du
kom mjuk och lungsamt.
Annars går sönder,
Min sköra( fragila) ensamhetens porslin.
Översätts av M.A. Golchinzadeh

In English
If you intent coming near me,
take gently steps and very slowly.
Otherwise mine loneliness fragile
proclaine can finely cracks.
Translated by M.A. Golchinzadeh

Tags: | Edit Tags
Thursday September 22, 200508:48pm (PDT) Edit | Delete | Permanent Link | 0 Comments
غزلوازه عشق به بارسی و سوئدی و انگلیسی

تا اینجا چک شد

عشق
همچون غنچه سرخی است
در حال شکوفای شکوفائی

تبلور دل انگیز عطری رویائی
فرح بخش در پگاه دمان صبحگاهی
عشق همچون
تصور تلالوی ژاله ای است مانده
از شبنم دوشینه بر گلبرگی
سر شار از زندگانی
عشق
به زیبائی طلوع خورشید رخشان سحر است
یر روی امواج آرام اقیانوس
و رنگینی فزاینده بر پهنه آبهای بیکران
با پرتو های نیروی حیات بخش

عشق
به قشنگی غروب آفتاب

اندر صحرای سکون
است در هوای روشن
بدون ابر و منقش
عشق
آفریدگار قوت حرکت است
رویائی از انرژی گرما بخش درونی
برای امید تحرک به سوی آینده ای روان بخش
عشق
تجسم تبسم دلچسب دخترکی است معصوم و خرد سال
پس از سیر نوشی شیره جان مادر
و چه مطبوع

بسان آرزوهای برآورده ی است
از ادراک عمیق عشق

این احساس
همان این احساس همان عشق است عشق است

سروده محمد علی گلچین زاده
ساعت ۱۷ اول اریبهشت ۱۳۸۴
استکهلم


In English
Love
Written by M.A. Golchinzadeh
Stockholm
21st April 2005-04-21
17:00 O Clock
Love

Love looks like a blossom flower
Coloured, sensational, full of aroma
Spreading perfume on the environment all over
Giving joy everywhere.

It looks like sunrise over the ocean,
Diverging rays come upon
the life energy in our dreams.

It seems as sunset in bright
cloudy sky over the desert.
Love creates crafty motive
Enabling to move forward.

It is colourful spectrum of the rainbow

It looks like an innocent baby girl’s smile
after being breast fed comforted happily.

It seems dream being come true.

When it is being felt.
That is and will be love.

På Svenska
Skrivs av M A Golchinzadeh
Stockholm
2005-04-21
Klockan 17:00

Kärlek
Kärleken betraktas som rosenskott,
Färgrik, sprida sensationella dofter
och aroma över alla omständigheter.

Det ser ut som solnedgången över
Oceanen när himlen är solklar och
Strålar livs energi i drömmen.

Det verkar som solnedgången i
öknens horisont .
som är inbjudande lugn.

Kärleken skapar enorma interna
Krafter och ger ett motiv för att
Röra sig mot framtiden.

Likt regnbågens spektrum i duggregn.
Lik spädbarsfilkan´s oskyldiga leend
after att truggt ha blivit ammad i moderns famn

Det verkar som drömmar uppfylls
När man känner den.

Det är och förblir kärlek.













NY FÖRSÖK
Kärleken liknar ett nyutslaget blomster
Färgrik sprider den märkligt sköna dofter
en arom till det omgivande landet

Den liknar den stigande solen över havet
strålar som ger liv till våra drömmar

Den liknar den sjunkande solen bland molnen över ökenhorisonten
I den ett löfte, en kraft till oss att gå framåt

Blicken på regnbågens spektrum i duggregenet

Som det oskyldiga flickebarnets leende
efter att hon blivit ammad för att somna i moderns trygga famn

Blicken på löftet,
på det som gör våra drömmar sanna

När vi förnimmer den
Det är
Och förblir kärlek










اقتلوني يا ثقاتم چيست در قتلم ؟ حياتم
و مماتم در حياتم «حلاج» حياتم در مماتم
و مولانا گويد
اقنولوني يا ثقاتي لائما
ان في قتلي حياتي دائما
ان موتي في حياتي يا فتي
كم افارق موطني حتي مني
my dear friend who loves molaanaa very much !
شبلي والي دماوند و صاحب ثروت

حقير از يار و ديار پراكند و تهي دست
پشيماني کجا و سازش شبلي كجا و در غربت چالش اين منزوي
شبلي گلي بر زد به منصور گران آمد ديگران سنگ انداختند اولب نگشود
 چرا؟ گفت اوحقیقت را می داند و اين سخت است. برشت گفت آنكه پرسیدند ؟ چرا؟آنکهحقيقت را نمي داندنا آگاه است و آنكه ميداندگناهکار. خطا كار. شبلی همان كرد كه دارد كه حرفهاي مرا گنگ ميخواني در حاليكه خوب ادراك ميكني بگذريم
بر چسب شبلي بدون سريش نمي چسبد
ما ر ا شبلي كردي ما را شبلی کردی ديم ديم جبلي دام دام
از اصل تهي كردي ديم ديم جبلي دام دام
انكار جلي كردي ديم ديم جبلي دام دام
طنزي عسلي كردي ديم ديم جبلي دام دام
امري به نهي كردي ديم ديم جبلي دام دام
نا خواستني كردي ديم ديم جبلي دام دام
نه را تو بلي كردي ديم ديم جبلي دام دام
با لفظ دري كردي ديم ديم جبلي دام دام
با طبل و دفي كردي ديم ديم جبلي دام دام
ردي قلمي كردي ديم ديم جبلي دام دام

magnify


اقتلوني يا ثقاتم     چيست در قتلم ؟ حياتم
و مماتم در حياتم     و حياتم در مماتم   حلاج
و مولانا گويد
اقنولوني يا ثقاتي لائما
ان في قتلي  حياتي دائما
ان موتي في حياتي يا فتي
كم افارق موطني حتي مني
my dear friend whomlove molaanaa!
شبلي والي دماوند و صاحب ثروت
حقير از يار و ديار پراكند و تهي دست
پشيماني و سازش شبلي كجا و در غربت چالش اين منزوي كجا
شبلي گلي بر زد به منصور گران آمد ديگران سنگ انداختند او 
بر چسب شبلي بدون سريش نمي چسبد
 ما راشبلي كردي   ديم ديم جبلي دام دام
از اصل تهي كردي     ديم ديم جبلي دام دام
انكار جلي كردي      ديم ديم جبلي دام دام
طنزي عسلي كردي        ديم ديم جبلي دام دام
امري به نهي كردي       ديم ديم جبلي دام دام
نا خواستني كردي         ديم ديم جبلي دام دام   
نه را تو بلي كردي       ديم ديم جبلي دام دام
با لفظ دري كردي          ديم ديم جبلي دام دام
با طبل و دفي كردي        ديم ديم جبلي دام دام
ردي قلمي كردي          ديم ديم جبلي دام دام


مناجات
magnify



من توبه خويشتن, به مي مي شكنم
ژانويه 2006
روزي كه مرا روزي روزانه رسد
ازساقي غيب جام و پيمانه رسد
لاجرعه به اميد خدا مي زنمش
آنروز یقین برات پایانه رسد
24 ژانويه 2004
استكهلم
م ع گ
مناجات
در او سلوك
جز او نبيند چشم  دل
انديشه او
كاشانه او
و فرانهم
در راهش گام
براي شكوه اوکلام
 براي اوقلم
آهنگ نامش همه انگیزه
با او زیم
با او جوشم
و براي او خروشم
واز او جدا نا شدنی
محكم طنابش
مصلحت او بر من غالب
تجلي روح او در جان و دل
آن كنم كه او خواهد
پندارم او
گفتارم او
كردارم او
نکویی  ز او
مراببخشايد
نعمت از او
عزت از او
اميداز او
رحمت از او
پاكي از او
قدرت تميز از او
همراه هميشگي او
هدايت از او
حمايت از او
توانائي از او و حركت
كه مهربان ترين مهربان وستا
م ع گلچين زاده
استكهلم
25 ژانويه 2006
بر اساس اوزان عروضي و همان مناجات
مناجات
در او سلوكم مستدل جز او نبيندچشم دل
انديشه ام درژرفنای  كوششم دربینش
گامم براه او مدام گيردشكوه ازاوکلام
در دست من چرخد قلم ذكرش نويسددم بدم
انگيزه آرد نام او در او زيم بي گفتگو
گر جوششي باشد از او كانون خروشی  هم ز او
از او جدائي لا يسرحبل المتين المستقر
او صاحب ملك يقين در مصلحت بيني مبین
دارد تجلي جان و دل در روح اوشد مستحل
پيمان او، ايمان كنم هرچي كه خواهد  آن کنم
پندار من گفتار من آئينه كردارمن
نيكو به بخشايد مرا نعمت از اوآید مرا
آهنگ عشقم صوت او آواي ناي ازذات او
عزت از او حرمت از او اميد از او رحمت از او
قدرت از او حركت ازاو
انتهاهادي مرادر تنگنا از ابتداتا
نيروي تشخيصم ازاو
مبناي تذهيبم ازاو
عشقي كليد رهگشا
همراه من در اين دعا
محمد علي گلچين زاده
استكهلم
25 ژانويه2006
کانون

غزلواره را به سال 1988 در دوراني كه در كيرونا شهري
كه چند صد كيلومتر با قطب شمال فاصله دا ردزندگی می کردم سروده ام
شبانه روز شاهد و نظاره گر گردش خورشید در نيمه آسمان بودم.  
آنرا در ظهر يك كتاب گرامر سويدي ياد داشت كرده بود
آو از ياد برده بودم. ديشب بر حسب اتفاق آن كتابرا
از گنجينه كتب بيرون آوردم به منظور مراجعه ای
حيفم آمد بيش از اين خاك بخورد. بامختصر تغییراتی دوباره نویسی کردم
این برشی از تجربه و زندگانیم هست.. آنرا به پسنديد امیدوارم  تجربه اي
البته اگر نظری باشد ،نظريات شما را در آن اعمال خواهم كرد.
ارادتمند محمد علي گلچين زاده
استكهلم پنجم دسامبر 2005
خورشيد نيمه شبان

خورشيد نيمه شب
چون مهر نيم روز
تابد و بي امان
درآسمان
تاريكي ايكه وحشت دوران زندگي است
هراسان ز پاس بخشي
خورشيد نيمه شب
ازنقطه شروع کمان وار می رود
چون عاشقي اسير
به طره گیسوی لعبتی
شيدا
سلانه مي رود
سير كمان دایره گردش او همچو
معشوق مركزش
اطراف يار جنون وار مي رود
بي خستگی
در رقص چرخشی است
بهمان نقطه مي رود
كه
آغاز كرده است
معشوق را هرگز رها نمي کند  
خورشيد نيمه شب
بار دگر ز حجله گه روز
دوري دگر
چرخي دوباره ميزند
نه ز شرق
وبسوي غرب
 شرق و غرب، بی بها  اين چرخ
هرگز نديده ام
بباسايد او دمي
هرگز نديده ام
برنجد ز بي مهري زمين
وبه نالد ,كه خسته ام
 بنالد
 از وجود او
چون روز روشن است
ز تیرگی وگريزان
در نیم روز
در نیمه شب
پرتو خورشيد
كم نور ، بي غرو
صحن آسمان در
همان نيمه گاه شب
با چشم باز
تماشا گه زمين
اما در انتظار
باز نوشته 5 دسامبر 2005
استكهلم
محمد علي گلچين زاده




اين غزل دراواخر زمستان 1339 شمسی در شبانه روزی
دانشكده فني آبادان
سروده شده
بمناسبت رنج عشق
و به كسي پيشكش ميشودكه او پديده پرستش را برايم همي ماند.
اخيرا بيادم آمد و دوباره سازي شد.
اميد كه اصالتش مانده باشد.
 عشق اینجا ست به من باز گرد.

تو كه بيخبري ز من، ومن، بتو بسته ام  ومن بتو بسته ام چو رسن و
نبود نظرت به من ومن، همه فکرمن بتو و تو
نشسته با دگری و من به غم تو مبتلا و تو
برقص و سر خوشی و من  به هجرورنج
و توسرت به عيش شبانه گرم
 و من دو چشم منتظرم به در  
نه اشاره اي نه نظرومن مژه ام کشیده نقش تو
وتوخیال هم نکنی به من
و من خيال روز و شبم به تو
نمانده وقت فراغتت و من چه کنم رسم به وصال تو و تو چه كنم رسم به وصال تو
محمد علي گلچين زاده  استكهلم چهارم ژاويه 2007



در خانه اگر كس است حرفم با اوست           نشيند سخنم بر دل دوست پیداسنت درويش  كه فازغ شود از نفس زمین           
 ماند به هلو كه بر كنندش از پوست

رومي گويد كه عشق رنگي رنگي است     
 خاكي شدنش مقوله اي از  ننگي است
گر نور  تجلي   آرزوئي  غائي  است    
   با دوست به پيوند كه آن يكرنگي است

هرگاه  كه نيشي  آيد از جانب دوست    
    نوشي است كه شهد نشئاتي از ياهوست
در عشق بدون شرط جامي.  صوفي       
 صافي شود ار به جستجوي خود اوست


لندن 26 سپتامبر 2006
م ع گلچين زاده
رها نكنم چه كنم كه خطا نكنم خطا نكنم چه كنم كه رها نكنم
نه مقابلتي نه مصاحبتي عجب به اميد رفاقتي كه صدا نكنم
نه صراحتي نه صداقتي كه برد به منزلي كه در آنجا خداخدا نكنم
به زعم مرحمتي از طليعه صمدي رسيده ام به مقامي كه كس صلا نكنم
نرفته ام كه نيايم نمانده ام كه روم بجرم غفلت خود حاجتي روانکنم
بخلوت دل خود مبتلا اگرم کنون  وابسته بدون دوست يقينا دگر صفا نكنم
اگركه دوست بگويد خموش حق دارد بطور قطع از آن پس عيان ندا نكنم
غرور خويش بكوبم به سنگ ناهنجار دگر به شور جهان خويش مبتلا نكنم
ازاينكه عاشق آرامش و صفا هستم شكسته بال درون قفس صدانکنم
اگر مگر نكنم با اگر مگر گلچين بدان كه راز تو با غير بر ملا نکنم
لندن 26 سپتامبر 2006
محمد علي گچين زاده

























Entry for May 24, 2007magnify
درشبي مهتاب با صد آرزوو
لب نهادم بر لبش بی گفتگو
برگرفتم بوسه هاي آتشین 
زنده شد جام ز کامی دلنشین  
طوق مهرش زينت جانم کزو
بردلم جاوید  داغی عشق جو
دل بريداز من به غيري دل سپرد
چلچراغ نازک خونین فشرد    
قلب رنجوري تلنگوريشکست
عشق اندرون  دل نجست راز
رازهاي سر به مهر تو به تو
دردلم اندوه عشقی که مگو
مانده باقي نقش یاد بئسه ها
نه ز جانم نه دلم گشته رها
بسته راه دل به زندن قفس
گم شدم در آرزو ها درنفس
مزه آن بوسه شهدی در سبو
گرمي لعل لب از لبها بجو
استكهنم
25 فوريه 2007
م ع گلچين زاد
Tags: | Edit Tags

آن بستن جمع و انبساطات نظام
آن آمدن ، آفرینش، آن جهد مدام
از نقطه اولین و تا ختم کلام
در ديده هشیار کلام است، کلام
م ع گ
تقديم به اسد
استكهلم
21/01/2007












از نيش و كنايه مشكل آسان نشود
از نيش و كنايه مشكل آسان نشود
با زخم قلم فسرده شادان نشودد
آن غده كه ريشه در درون گسترده
بي تيغك و جراحي درمان نشود
هركس كه قلم زند نه خیر اندیش است
آنكس كه لگدزند گم اندر خویش است
هيهات قلم لگد  زند بی کم و کاست
بر هر كه سخنور است و درتشویش است
استكهلم شش ماه بعد از لب بستنن
دوم اوت 2006
محمد علي گلچين زاده


 هفت شینی به گونه زیربرای شما از صمیم قلب می طلبم
شهد کامیابی
 شادی ایام
   شعف موفقیت
   شرف افتخار
  شوکت اقتدار  سلامتی
 شیرینی ثروت  معنوی و تد اوم در استحکام شیرازه  زندگی  و بالاخره
  شراب ناب خانواده
ازدايره عقل چو فارغ گردیم
با ديده باز و بسته عاشق گردیم
فارغ از خام خیال در نقش وجود
بر هيات چرخ کهنه شارق کردیم
هر شكل كه در خیال می پروردیم
هر نظم كه با فرضیه ها آوردیم
در فلسفه وکلام و در نقد علوم
در زاويه ماندگان بی بر گردیم
از نقطه بی طول و  و بی عرض انداز
مفهوم یقینی  همه جا آوردیم
در مركز پرگار جهانساز قدیم
هر رعشه تواتری   نما


دل تنهای من در کنج غربت
همه درانتطار نامه ات بود
نگاه مهربان و داغ لبها
پل پیمان عشقت شانه ات بود
ز میعاد زمان تا عمق هجرت
گریزازواقعیت ناله ات بود
مر| آرامش آغوش تو باشد
همان طوریکه اندر خانه ات بود
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
هفتم آذر ماه 1386


Inga kommentarer:

Skicka en kommentar