برگ چهاردهم
برگ
چهارهم
29
صفحه و 3276 واژه
کردش عمر مرا بفکر مردن
انداخت
هر چند که چرخشی است
قلبم بگداخت
یکروزبه عشق ومستی ام آغازید
روز دگری به خاک رفتن
پرداخت
م ع گ
استکهلم
به هنگامیکه پنهان
میشود
به هنگامیکه پنهان میشود
پر لاگر کویست
متولد۱۸۹۱
وفات ۱۹۷۴
مترجم شاعرانه
محمدعلی گلچین زاده متولد ۱۹۴۰
استکهلم چهارم اکتبر ۲۰۰۵ به هنگامیکه پنهان میشود آری شود زیبا ترین زیبا و با عشقی که می گنجد به دنیائی نهفته در فرا ابهام پر تو های نورانی که می تابد بروی عرصه این خانه یا شاید که اعیانی چه درد آور ولی با نا ز دلجویانه شادی بخش خدا پیکر تراش جام زیبائی چه در نزدیک یا در نا کجا آباد سر زمین دور تمام پیکر این زندگانی را کند نابود بعد از ساخت آری کوزه گر جام لطیف دست ساز خویش خورد میسازد هر آنچیزی که من دارم نباشد مال من عنایتهای ربانی است رهنی نیست ملک من که باید باز آنرا واگذاری کرد و بر گرداند به این زودی هر آنچیزی که گویا صاحب آنم همی باید که برگرداند مالک در کمین گاه است درختان آسمان حتی زمین فرش زیر گامهای من جهانگردم که در این راه بی برگشت می سپارم راه به تنهائی بی آنکه بماند رد پای من |
|
لوله ها و تلمبه ها
لوله ها و تلمبه ها
لوله ها و تلمبه ها
در باغي رها نشده ام
پر درخت
با مليونها گنجشك جيك جيك كنان
توام با آواي
بال زدن پرندگان
و لطافت هوا
و عطر سبزه و گلها
هر چه ديدم
انبوه لوله هاي درهم
به درا زاي افق پيچان
چون عظله هاي در هم اوفتاده
و تلمبه ها گونه گون
و پيكر هاي استوانه اي مبدلهاي حرارتي
و گرمي امرداد
وباز تاب شديد نور خورشيد
فكند ه بر سفينه هاي آهني
و برجهاي تفكيك
و منار دوكي كت كراك
نه درخت سيبي
نه اناري
نه خرمالوئي
يا كه انگوري , انجيري
و نه نسيمي
فقط هرم گرما
و تفت شرجي
نه شاخي برگي
نه آبي
ولي مرداب عظيمي بود
با مانده آب متعفني
مانده بجا از انفجار بمبي
رهاشده جنگنده اي از بالا
در محوطه باز بين اسكلتهاي مناره اي آهني
عطر گلها
آواي فاخته و هزار
یاد فراموشی
ولي تعفن نفت مانده
و گوكرد دلمه شده
بوي ماهي گنديده آب مانده راكد
همراه دود و باروت
رویای راستین روز
و اكنون نقل خاطره است
از گزش
عشقي نا فرجام به خاك
در بحبوحه تهاجم جنگي بي حاصل
رفتن به آبادان و سركشي به پالايشكده
مگر بايد مدام
از گل وگياه
سبزه و باغ
بلبل و رياحين سرود
مگرفقط رويت قناري ماندني است
مگر غرش كمپرسورها
جت خروج بخار فشرده از شير هاي اطمينان
همهمه و هجوم
كوفته
سر خوده
گازهاي رها شده
خاطره نيست
چه ميماند
چه مانده
از آنهمه رفت و شد آدمها
سر گرم پيشه
با ريشه هاي در خاك
هنگامه نیم روز هجوم به ناهار خوري و بر گشتن
چه مي شد
اگر حركت زمان دو جهتي بود
و مي شدنوشت دوباره سرنوست را
و دوباره ساخت
آنچه رفته ز دست
استكهلم پنجم نوامبر 2005
قلمي شد
محمد علي گلچين زاده
در باغي رها نشده ام
پر درخت
با مليونها گنجشك جيك جيك كنان
توام با آواي
بال زدن پرندگان
و لطافت هوا
و عطر سبزه و گلها
هر چه ديدم
انبوه لوله هاي درهم
به درا زاي افق پيچان
چون عظله هاي در هم اوفتاده
و تلمبه ها گونه گون
و پيكر هاي استوانه اي مبدلهاي حرارتي
و گرمي امرداد
وباز تاب شديد نور خورشيد
فكند ه بر سفينه هاي آهني
و برجهاي تفكيك
و منار دوكي كت كراك
نه درخت سيبي
نه اناري
نه خرمالوئي
يا كه انگوري , انجيري
و نه نسيمي
فقط هرم گرما
و تفت شرجي
نه شاخي برگي
نه آبي
ولي مرداب عظيمي بود
با مانده آب متعفني
مانده بجا از انفجار بمبي
رهاشده جنگنده اي از بالا
در محوطه باز بين اسكلتهاي مناره اي آهني
عطر گلها
آواي فاخته و هزار
یاد فراموشی
ولي تعفن نفت مانده
و گوكرد دلمه شده
بوي ماهي گنديده آب مانده راكد
همراه دود و باروت
رویای راستین روز
و اكنون نقل خاطره است
از گزش
عشقي نا فرجام به خاك
در بحبوحه تهاجم جنگي بي حاصل
رفتن به آبادان و سركشي به پالايشكده
مگر بايد مدام
از گل وگياه
سبزه و باغ
بلبل و رياحين سرود
مگرفقط رويت قناري ماندني است
مگر غرش كمپرسورها
جت خروج بخار فشرده از شير هاي اطمينان
همهمه و هجوم
كوفته
سر خوده
گازهاي رها شده
خاطره نيست
چه ميماند
چه مانده
از آنهمه رفت و شد آدمها
سر گرم پيشه
با ريشه هاي در خاك
هنگامه نیم روز هجوم به ناهار خوري و بر گشتن
چه مي شد
اگر حركت زمان دو جهتي بود
و مي شدنوشت دوباره سرنوست را
و دوباره ساخت
آنچه رفته ز دست
استكهلم پنجم نوامبر 2005
قلمي شد
محمد علي گلچين زاده
Tags: |
Edit
Tags
Add
Golchinzadeh's Poems Blog to your personalized My Yahoo! page:
نقش خود بینیم حتی
گر خطا ست
چرخ آن چرخ است اما چرخ نیست
چشم آن چشم است اما کرخ نیست
گردش چرخی که پنداری رواست
این خطا از مست بگذر بی بها است
لحظه ای با لحظه ای نقشی است ما
نقش خود بینیم حتی گر خطا ست
پنچری گیرندگی هائی که باشد سرسری
باش ننشیند به دامانت اگر رنگی سیاست
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
19/11/2007
Tags: |
Edit
Tags
در سراپرده زرین تو
کاش چون ذره ناچیزی مانند غبار
در سراپرده زرین تومی آغودم
تار و پود مژهایم همه رج رج
پیوند به رگهای دلم در همه عمر
به صد گونه و طرح گره اندر گره
با قلب تو پیوند خدا گونه زده
آفرینش خرد پاکی مهرآگینت
مهربانانه می آغشت با نظام هستی
محمد علی گلچین زاده
19/11/2207
استکهلم
گوئیم لن ترانی
میگویند
حرف نشخوار زبان آدمی است
به
روانم قسم
روانم قسم
حرفهای
من از شریانات حیات جانم سر چشمه میگیرد
باد
هوا نیست
مرده
و زنده ام حرفش اینست
عاشقی کن و عاشق بمیر
عاشقی کن و عاشق بمیر
به
بازی نگرفتند بازنده تو نیستی
ساقه زنبق من ز باد و طوفان و حریق
نه هراسد نکند واهمه از دزد طریق
با نسیمی که بیاید ز تو با خنده دوست
با تو میماند بر گردن من طوق رفیق
م ع ک
استکهلم
19/11/2007
گوئیم
لن ترانی
با
صوت لنکرانی
گویند
لب فرو بند
بد
تر ز بهترانی
م
ع گ
استکهلم
19/11/2007
با تو میماند بر
گردن من طوق رفیق
با تو میماند بر گردن من طوق رفیق
ساقه زنبق من ز باد و طوفان و حریق
نه هراسد نکند واهمه از دزد طریق
با نسیمی که بیاید ز تو با خنده
دوست
با تو میماند بر گردن من طوق رفیق
م ع ک
استکهلم
18/11/2007
قفل لب را مگش
آه ای دوست بدان
دل ما چون دریاست
دل ما آئینه پاکی ها ست
دل ما چشمه جوشنده مهر
دل ما شمع فروزنده ی عشق
دل ما خورشید است
هر چه گویم از دل
که چنین است و چنان
هرزه گردی دلم
لرزه بر جان فکند
که مگو
قفل لب را مگشا
بند بر آب مده
م ع گ
13/11/2007
استکهلم
غرق بوسه ها شدم من
که زمان منو جدا کرد
بوسه از فصل بهار تا آخرفصل زمستان
لب مهربان منرابا لب عشق تو آشنا کرد
روی بستری ز گلها همه رنگ و شاد
و تازه
غرق بوسه ها شدم من که زمان منو جدا کرد
کوچه ها فرش سعادت همه شان کرایه ای بود
ز سمساری بوستان که اجاره شو فدا کرد
دل این درخت عاشق میمونه گوشه خلوت
تو خیابان تک و تنها برگ کامیون صدا کرد
واسه من روزها نرفته گوشه کوچه ندیدم
چشم من به آسمانه چون گذشته اشو جدا کرد
تو میخواهی دل بکنم بری به این و آن بگی
رسوای هر گذر بشم که باد وحشته رها کرد
نه زیاد هر گذشته دل عاشقی میسوزه
آخر دوره های امروزبه کسی چه چهاکرد
آنزمان که بال کوچه سایه شیطتتنات بود
مهربون درخت عاشق پیرهنش ز عطر وا کرد
بوسه سهم بندی نبود مثل برنج کوپونی
واسه چی مینالی از زرد ی و آنکه آن
خطا کرد
مردن و رفتن باد بهانه از سستی کی میگه
حلزونی بوسه کن که بود که مد را روا کرد
بکمان من نباشی تو مقیم صفه عشق
که به قصر عشقبازی به درون ترا رها
کرد
اگر نزدیک یاکه دوری همره همه اون توئی
آنجا که حسن میفروشند میشه
به تو التجا کرد
هر چی گلچین مینویسد همه از جون
میپسندند
بجز آنکه مست و نرگس صفتی بدعت و وا کرد
بجز آنکه مست و نرگس صفتی بدعت و وا کرد
استکهلم
9 آذر ماه 1386
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
9 آذر ماه 1386
محمد علی گلچین زاده
خواهان
ارزش عشق به بازار جهان آسان نیست
به خریدار و فروشنده سرگردان نیست
آنچه تشخیص دهد ارزش کالائی عشق
چشم و دل باشد اینست مگو خواهان نیست
م ع گ
7/9/1386
استکهلم
بهر دل بیگانه ز عشق تو گذشتن
از دست حسادت به درونخانه نشستن
رفتن به رهی که آن به
حبیبم نرساند
در خصلت من نیست ز عشقت ننوشتن
محمد علی گلچین زاده
هشتم آذر ماه هزاروسیصدو هشتادو شش
استکهلم
پیمان عشق
فرداها می آیند
و از ما هم نمیپرسند
دیروز ها رفتند و بار سنگین غمها
و از ما هم نمیپرسند
دیروز ها رفتند و بار سنگین غمها
را کوله باز بی تحملمان کردند
و بی پرسش تنهایمان گذاشتند
چه نگرانی ما برزگترمیشویم
و خنده ای هم به استقبال بال خیال ما نیامد
دل تنهای من در کنج غربت
همه درانتطار نامه ات بود
نگاه مهربان و داغ لبها
پل پیمان عشقت شانه ات بود
ز میعاد زمان تا عمق هجرت
گریزازواقعیت ناله ات بود
مر| آرامش آغوش تو باشد
همان طوریکه اندر خانه ات بود
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
هفتم آذر ماه 1386
هر روز دلم به عشق پابند تر است
اما دل تو به عشق دلبند تر است
بگذاشتیم اسیر چشمان سیاه
اینست دلم بدان که در بند تر است
محمد علی گلچین زاده
8 آذر 1386
استکهلم
دل تنهای من در کنج غربت
همه درانتطار نامه ات بود
نگاه مهربان و داغ لبها
پل پیمان عشقت شانه ات بود
ز میعاد زمان تا عمق هجرت
گریزازواقعیت ناله ات بود
مر| آرامش آغوش تو باشد
همان طوریکه اندر خانه ات بود
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
هفتم آذر ماه 1386
هر روز دلم به عشق پابند تر است
اما دل تو به عشق دلبند تر است
بگذاشتیم اسیر چشمان سیاه
اینست دلم بدان که در بند تر است
محمد علی گلچین زاده
8 آذر 1386
استکهلم
از تو هرگز نمیکنم
پنهان
رازهای کشنده زخم نهان
درد های کشیده بی درمان
مانده دور از عزیز در غربت
از تو هرگز نمیکنم پنهان
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
7/9/1386
درد های کشیده بی درمان
مانده دور از عزیز در غربت
از تو هرگز نمیکنم پنهان
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
7/9/1386
Tags: |
Edit
Tags
لبت شاد و دو چشمت
زنده باشد
لبت شاد و دو چشمت زنده باشد
نمی خواهم دلت افسرده باشد
نمیخواهم ز کس رنجیده باشد
نمیخواهم ببینم تر دو چشمت
لبت شاد و دو چشمت زنده باشد
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
26/11/2007
دلداده عاشق منم
از یاد تو هرگز نروم دوست همراه
ای همسفر خلوت دلهای پر از آه
آنگونه که عاشق سخن از عشق سراید
جز عاشق و معشوق دگر نیست کس آگاه
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
19/12/2007
دلداده عاشق منم
دیگرمگو من عاشقم
عاشق اگر دلداده نیست
از خویشتن بیگانه است
رو این شعر زیر کار میکنم هنوز تمام نیست
ندیدم جمله جای تو خالیست
که گوید بلبلی بر شاخساری
گل من در دلم جای تو سبز است
عزیزم این دلم بهر تو تنگ است
کجائی تو در این فصل زمستان
همه مرغان ز حال من پریشان
نمی روئی ز شاخی شاخساری
نمیبینم ترا در مرغزاری
ندیدم خنده گلبرگ سرخت
نچیدم بوسه های گرم و داغت
نفسهائی که مشتاق لبم بود
نشان از گرمی داغ تبم بود
ادامه دارد
ادامه دارد
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
18/12/2007
Tags: |
Edit
Tags
هر عاشق خسته بی
صدا میداند
این خانه عشق است خدا میداند
دروازه بازی است گدا میداند
شاهان جهان گدای کویند همه
هر عاشق خسته بی صدا میداند
محمد علی گلچین زاده
15/12/2007
استکهلم
دروازه بازی است گدا میداند
شاهان جهان گدای کویند همه
هر عاشق خسته بی صدا میداند
محمد علی گلچین زاده
15/12/2007
استکهلم
Tags: |
Edit
Tags
بهتر نبرند ره به
تنهائی ما
ای دوست مران وداد ها با یک چوب
گر نیست محک عشق طلائی مرغوب
باورمکن اینکه سنگ و آهن دل ماست
این شیشه شکستنی لطیف و مطلوب
م ع گ
استکهلم
31/7/2007
ای حرف دلی که راز پنهانی ما
ای گنج نهفته ای به میهمانی ما
فهمنمد اگر دگر چه رازی پنهان
بهتر نبرند ره به تنهائی ما
م ع گ
استکهلم
31/7/2007
اندر دلم جای تو
خالی است
to keh shayad nabaashi chand nazdik
vali andar delam jayeh too khalist
khial digari joz didan doost
nadard dar sar in divaaveh bazist
mag
stokholm
mag
2/12/2007
vali andar delam jayeh too khalist
khial digari joz didan doost
nadard dar sar in divaaveh bazist
mag
stokholm
mag
2/12/2007
تو که شاید نباشی چند نزدیک
ولی اندر دلم جای تو خالی است
مرا رویای غیری نیست در سر
همیدانم که این دیوانه بازیست
محمد علی گلجین زاده
5/12/2007
استکهلم
ولی اندر دلم جای تو خالی است
مرا رویای غیری نیست در سر
همیدانم که این دیوانه بازیست
محمد علی گلجین زاده
5/12/2007
استکهلم
Tags: |
Edit
Tags
از خوردن باده لذتی بهتر نیست
وزلعل لبت مکیدنی بهتر نیست از غنچه عشق و خنچه مهر وصفا در هردو جهان موهبتی بهتر نیست با ما بنشین وخویشتن درما بین ما با تو نشینیم تو در صدر نگین جز نقش تو در تصورم ننشیند بینیم ترا ز خویش نقشی و همین جام تو بدست هر کسی نتوان دید از می زدگان باده بسی نتوان دید فردا که بتابد آفتاب رخ یار جز نام تو فریاد رسی تتوان دید یک جرعه بنام میزنم بی تکرار صد چشمه می ز خمره ریزد بکنار گلچین چه خیال کرده ای میمانی در دام هزار سالگان با اصرار محمد علی گلچین زاده استکهلم 5 سپتامبر 2008 |
مشكلات زندگي أسان نخواهد شد سروش
برف غم بر برف غم پوشند فردا همچو دوش
تيرگي بي نور دانش در سياهي هاي ژرف
ديده كي كردد غم انباركوه كاه در درياي برف
زندگي موزون نمي گردد بدون مشق و كار
بي تلاش و بي معاش و شوق و بي طعم شكا ر
درس روز اول هستي همان آب است. وبار
بعد بابا ،بعد باران، بعد مار و باد
و سار
گر چراغ راه فردا در بساط كهنه ديروز ماست
يا جواب هر سؤالي در كتاب كهنه هاي انبياست
يا طبيب درد ها در كوچه هاي تنگ شهر ها ست
عيب مذهب نيست ، عيب تك تك ما فرد هاست
نه خدايي هست و نه دنيا و بنا يي ، ونه پاسگاهست
ما خداي خويش مي باشيم و مي دانيم و هست
نيست غير از ما ، نمي باشد كسي ، هستيم و است
ميم و عين و گاف بنياد و اصرل و فرع دين فرق اين
غير از ابن ، و غير از اين ، و غير از اين و غير از اين
م ع گ
شاهرخ مهربان و شيرين كفتار
" دست من كوتاه و خرما بر نخيل"
تو سخي و شاعر مخلص بخيل
تو، سر و پايت شعور و معرفت.
بنده هم محتاج قدري مغفرت
گر دو حرف و كلمه. با قافيه
شد رديف و نظم مصرع انفيه
دان. كه گفتار تو بايد زر گرفت.
نه هر آنچه گفته ام ، بر گرفت
فرق استاد چو شهرخ با علي.
ماه گردون است و ماه قندالي*.
"خواهش گلچين تشكر كردنست". گفته باشم. منتش بر گردنست
شاهرخ مهربان و شيرين كفتار
" دست من كوتاه و خرما بر نخيل" تو سخي و شاعر مخلص بخيل
تو، سر و پايت شعور و معرفت. بنده هم محتاج قدري مغفرت
گر دو حرف و كلمه. با قافيه شد رديف و نظم مصرع انفيه
دان. كه گفتار تو بايد زر گرفت. نه هر آنچه گفته ام ، بر گرفت
فرق استاد چو شهرخ با علي. ماه گردون است و ماه قندالي*.
"خواهش گلچين تشكر كردنست". گفته باشم. منتش بر گردنست
* فرق سركار استوار با سر گروهبان قندلي در آن سريال
جناب آقای گلچین زاده گرامی و ورجاوند،
خوب میدانید که قریحه چامه سرائی ندارم و با چامه های پُر مغز این حقیر را متنبه میکنید. البته اسد و بهمئی گرامی حسابشان سواست چون هر دو گرامی پُر بار از این نعمت اند. براستی باور دارم آنانیکه از نعمت چامه سرائی بر خوردارند با عالم دیگر در ارتباط تنگاتنگ اند، پس خوشا بحالتان.
پایدار، تندرست و سر افراز باشید
SZBA67
جناب آقايان شاهرخ زاوش، ابراهيم بهميي و اسد مير عمادي و دوستان
درود
اين قطعه در قبال مبارزه نفس و تاريكي محيط بي نور و هستي انديشي عرضه مي شود. اكر خواستيد جدي بگيريد، اگر نخواستيد رها كنيد
م ع گ
مشكلات زندگي أسان نخواهد شد سروش
برف غم بر برف غم پوشند فردا همچو دوش
تيرگي بي نور دانش در سياهي هاي ژرف
ديده كي كردد غم انباركوه كاه در درياي برف
زندگي موزون نمي گردد بدان مشق و كار
بي تلاش و بي معاش و شوق و بي طعم شكا ر
درس روز اول هستي همان بار است و آب
بعد بابا ،بعد باران، بعد مار بار و سار
گر چراغ راه فردا در بساط كهنه ديروز ماست
يا جواب هر سؤالي در كتاب كهنه هاي انبياست
يا طبيب درد ها در كوچه هاي تنگ شهر ها ست
عيب مذهب نيست ، عيب تك تك ما فرد هاست
نه خدايي هست و نه دنيا و بنا يي نباشد پاسيان
پاسبانی هست گر آن نیز ما هستیم نه چیزی جز آن
ما خداي خويش مي باشيم و مي دانيم و هست
نيست غير از ما ، نمي باشد كسي ، هستيم و است
ميم و عين و گاف بنياد و اصرل و فرع دين فرق اين
غير از ابن ، و غير از اين ، و غير از اين و غير از اين
م ع گ
فرهیختگی کجا و فرئ ریختگی کجا؟
فرهيختكي كن كه فروريخته گي نيست
فرزانكي ان نيست به دريوزه نشستن
هر امر مشبه نه شيبه است و نه مطلق
رو سادگي اموز نه الفاظ كه مغلق
فرسايش مغز است نشاني ز تحجر
از لب كلام است نه شوخي و تمسخر
ان عقل كه كويند بود اصل تمايز
از مغز سليم است نه اغاز تجاوز
گر پير شود مغز وجود است نه موجود
بر خويش توسل نه نيازيست به ذيجود
رو طاعت خود كن منگر سقف هوا را
در سينه خود جوي خدا را نه سما را
بر مردم خود پشت مكن قوّت خود بين
اين گفته زكس نيست مكر گفته گلچين
٢٣/١/١٣٩٦
اورنج سيتي
م ع گ
Dear MAG,
Thanks so much for your nice poem. It brought some big smile on my face. :-)
Happy to read it again an again.
lots of love,
Firouz
p.s. Thank you Masoud, Sheida and Bahram for all your support. Masoud jaan, I enjoyed reading your email today. Golchin is certainly right about you.
Thanks so much for your nice poem. It brought some big smile on my face. :-)
Happy to read it again an again.
lots of love,
Firouz
p.s. Thank you Masoud, Sheida and Bahram for all your support. Masoud jaan, I enjoyed reading your email today. Golchin is certainly right about you.
گلچین که ندیده چین و ماچین چون او
باید که از آن خسان بگرداند رو
فیروز انارکی چو چشم است و چراغ
از اوست بسی طراوت اندر این باغ
باغی است خوش و خرم در دوزخ داغ
باید که صیانت شود از ماچه الاغ
راجي
راجي كه جهان گشته وروشنفكراست
درجمع قلم زنان پر از تدبير است
در ساوه و چين اناركي شيرين است
در خاطره ها دلاوري ديرين است
در باغ گروه سنبلي پا بر جا ست
در منطق گفتگو يلي بي همتا ست
بي بودن او سفره ما رنگين نيست
بي نامه ز تو گروه را مقصد چيست
از راجي و فيروز غزل كي سازد
نازد
بر فضل شما به آسمان كي
گلچين بدون چين و توران جه كند
جز ناله و غصه ره بجائي نبرد
در پاسخ بيان شيرين راجي قلمي شد
م ع گ
استكهلم 12 سپتامبر 2006
چون چشم به مدرک تهی
دوخته اید
آینــــــده خود به مفت بفروخته اید
دانش وهنر برون تراود از "کـــــار
کو دانش و آن هنـــر که آموخته اید؟
(راجي)
آینــــــده خود به مفت بفروخته اید
دانش وهنر برون تراود از "کـــــار
کو دانش و آن هنـــر که آموخته اید؟
(راجي)
! "مدرك عالي است" فرهنگ كه لوم پني است
اين گفته
به ظن من شعاري خالي است
و حكمت و فن و هنر از تجربه علم
سود است ز بهره اي كه اصلش باقي است
و حكمت و فن و هنر از تجربه علم
سود است ز بهره اي كه اصلش باقي است
م ع گ
گمان فاصله
تو با منی و ندانم چه مشکل است
آتش ز چیست که بر خرمن دل است
عمری است با توام و همیشه کنار تو
اما گمان فاصله صد قرن منزل است
م ع ک
20/9/2007
استکهلم
آتش ز چیست که بر خرمن دل است
عمری است با توام و همیشه کنار تو
اما گمان فاصله صد قرن منزل است
م ع ک
20/9/2007
استکهلم
Tags: |
Edit
Tags
عروس عشق
غزل سرایم اگر درد کلیه بگدارد
خریده ام غم غربت ستاره میبارد
قرار نیست ز درد شب زفاف ببین
عروس عشق به بستر ترانه می آرد
م ع گ
9/9/2007
استکهلم
غزل سرایم اگر درد کلیه بگذارد
خریده ام غم غربت ستاره میبارد
بدشت غربت دل خون گریه می بارد
قرار نیست ز درد شب زفاف! ببین
عروس عشق به بستر بهانه می آرد
خیال درد تو دارد ترانه می کآرد
م ع گ
22/9/2007
استکهلم
نور تجلي
من بنده
بنده ام كه در بندم من
در كام چو ترياق و يا قندم من در سعي و طلب به چالشم ميدانم در نظم جهان طرح نو افكندم من در ميكده. جام. مستانه زنم زآشوب درون خروش جانانه زنم اندر قدحم نور تجلي پيداست بيخود شدگي. بانگ چو ديوانه زنم در روز ازل عقل كه قسمت كردند دادند به هر كه هر چه علت كردند نوبت كه به اين ژنده ديوانه رسيد در كشكولش.نبود. سهمت كردند زنجير زمانه هست بر پا بر دست بر گردن من طوق فنائي مانده ست آزاد در اين مهد تمدن اما محدود اميد رهائي نبود زين بن بست در بند تنم اسير و تن منكر من من بي من و تن نمي شود ياور من آگاه نيم ز آنچه به من مي گذرد
خاموشي من ببين
نه اين ظاهر من
بنده آن بنده ام به بند آن بنده ام از آنكه او بنده نيست بند خودم كنده ام نفس نفس بنده است فقير خرسنده است نه بند كين بندگي به تاب تابنده است در بگشا و ببين ذره ئ خرسنده است ديگ به جوش آمدست نقش پراكنده است هو زنم و حق زنم هو حق بر حق زنم دم زنم از ناي ني كه ني خروشنده است چهار پاره ها سروده 24
نوامبر 2005 است
استكهلم محمد علي گلچين زاده |
Tags: |
Edit
Tags
به ولای تو که آن
رحمت درویشان است
به ولای تو که آن رحمت درویشان است
ز همه رونق زیبنده دنیا به اشارت گذرم
گر بگوئی که مرو راه تو این نیست حنیف
اشک ریزان و غزلخوان به رهت جان سپرم
م ع گ
م ع گ
م ع گ
Tags: |
Edit
Tags
من سقف آسمان کینه
دنیا شکسته ام
من سقف آسمان کینه دنیا شکسته ام
از مرز بند مرگ خزان ها گذشته ام
رنگین کمان اوج موهبت عشق پایدار
حکاکی اش به صفحه دل چاپ کرده ام
با آنکه میرود که بماند به نقش جان
اینگونه است که آن طرح خوانده ام
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
23/9/2007
Tags: |
Edit
Tags
اگر که نغمه سرائی
هزار دستان باش
اگر که نغمه
سرائی هزار دستان باش
به فر بال و پرت هد هد سلیمان باش به طبع باش چو شاه پرندگان سیمرغ
بوقت قدرت بازو عقاب پران باش
به گاه سختی
و چالش چو ببر باش دلیر
به گاه بخشش و پوزش چو شیر غران باش
به گاه نرم باش چو ابریشم و حریر لطیف
چو شبنم سحر و قطره های باران باش اگر که راهنمائی به کوره راه دراز به راست در آ و براه یزدان باش
اگر ادیبی و
کارت کلام موزون است
به بزم شعر و ادب طوطی سخندان باش اگر مدیحه سرائی به مجلسی گاهی مدیحه گو ی و ثنا گوی حی رحمان باش
نباش غره چو
طاوس پر افاده و ناز
چو کبک عاشق و چون کبک هم خرامان باش به بحر عشق که آنرا کرانه نا پیداست فنای عشق بشو همچو شیخ صنعان باش
نگو که کار من از این مقوله بگذشته
به غمزه مسئله گوی حریم رندان باش ” به رغم مدعیانی که منع عشق کنند ” همیشه عاشق میثاق و عهد و پیمان باش
اگر غریبی و
در جمع منتظر خدمت
امیدوار به اعجاز دور دوران باش به شعر شاعر دیروز و حال و فردا باش به نظم تابع یغما بهار و پژمان باش
مگو غزل غزل
حافظ اشت یا خواجو
نبند دفتر و دیوان فقط غزلخوان باش زمانه نو شده گلچین و مشکلات بشر دگر نه مثل گذشته است فکر درمان باش استکهلم اول اکتبر ۲۰۰۵ محمد علی گلچین زاده |
|
Tags: |
Edit
Tags
در سوز و گدازم تو
مپرس
گفتم ای دوست چراچشم تو گیراست بگو
گفت این راز به کس فاش نسازم تو مپرس
در مناجات و ثنا گوهر عشقت صدفی است
به تمنای تو در سوز و گدازم تو مپرس
20/8/2007
استکهلم
م ع گ
مرهم از ترنج
زندگانی بگذرد گه شاد و گه با درد و رنج
دوستی ماند که بر گیرد غبار دل به غنج
می بمان یاور که میدانی که محتاج تو ام
بگذرد این رنج اگر مرهم بسازی از ترنج
م ع گ
22/9/2007
Tags: |
Edit
Tags
Entry for October 07, 2007
طنز سفر های زمستانی راجع به تولد و رشد جگر
گوشگانمان است
Tags: |
Edit
Tags
Entry for October 07, 2007
گلزار رز
باز گردانده از زبان سوئدی
باز گردانده از زبان سوئدی
Tags: |
Edit
Tags
دمی خلوت با سهراب
سپهری
دمی خلوت با سهراب سپهری
Tags: |
Edit
Tags
ساقیا قدح پر کن
دور ما به سر آمد
ساقیا قدح پر کن
دور ما بسر آمد
این پیاله و آن جام
کی دهد وصال ما
دور ما بسر آمد
این پیاله و آن جام
کی دهد وصال ما
مرغ دل هوائی شد
آشیانه گم کرده
قدر خانه میداند
پرشکسته بال ما
قدر دوستی داند
آنکه داغ دل دارد
نا توان و نابینا
مانده در وبال ما
آنکه مست پیمانه
وان مقیم میخانه
سالمند فرزانه
بینوا خیال ما
چشم دل گشودنها
زخم طعنه خوردنها
د ر میان طوفانها
نقشی ا ز زوال ما
کنده بند خود گلچین
از هوای این دنیا
ساقیا برس شاید
نو کنی نهال ما استکهلم- محمد علی گلچین زاده -27/9/2007
ا
Tags: |
Edit
Tags
صدر مناعت
صدر مناعت
از سرخراه شهامت گذشتگان
در سبزه زار سخاوت نشستگان
در اغتنای صدر مناعت و آبرو
با خط فقر کوزه طاعت شکستگان
با من سرود صبر بخوانید یکصدا
ای جمله در سیاهه از خواب رفتگان
امروز روز اگر نتوانی به جنبشی
دیر است در مصاف به جنگ ستارگان
پر کن پیاله ای که بنوشند عاشقان
شاید که باز شود چشم خفتگان
از راه سرخ رشادت گذشته ام
در کوره راه امت از یاد رفتگان
گلچین گمان که شدی محو و ناپدید
محوند مردگان به کشتی خزیدگان
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
24/9/2007
Tags: |
Edit
Tags
فرشی از غنچه مهتاب
سفره دلت و اگر بازکنی
من ترا در دل خود جای دهم
تا ببینی که درون دل من
همه گنجینه مهیا باشد
همچوالماس درشت
قصر آیینه تراشیده دلی است
زخم عشقی است که عمری مانده
مرهمی نیست دل آرام کند
نه نشانی که شفا یافته است
لیک درگاهی دل
آستانیست پذیرای همه
جای آنان که رفیقند و شفیق
بستری از پر قو ساخته ام
با درودی که به دل میگوئی
تاج زرین به تو تقدیم کند
دل طلا کن که فقط
فرشی از غنچه مهتاب به پایت فکند
نور خورشید به راهت پاشد
شربت عشق به کامت ریزد
سفره دلت و اگر باز کنی
قصر آئینه سرای تو شود
محمد علی کلچین زاده
استکهلم
سروده 2/7/2007
باز سازی شده
9/10/2007
Tags: |
Edit
Tags
دعاهای شب
من طلعت پیدایی اسرار وجودم
من مظهر زیبایی درگاه خلودم
ابلیس که انکار عیان است
و مردد
بهتر نشود همره وهمگام شهودم
هرکس که برد ره به
شناسایی عالم
آید به دعاهای شب و ذکر سجودم
نه کافر و نه مومن نه مشرک شیدا
بیرون نهم از حاشیه شعر و سرودم
م ع گ
8/10/2007
استکهلم
میخانه شود خوابگهی
پاینده
ساقی که به باده میهمانم کرده
پیمانه من به خون رز آکنده
میداند اگر رد بکنم هرشب وروز
میخانه شود خوابگهی پاینده
م ع گ
استکهلم
8/10/2007
Tags: |
Edit
Tags
Entry for October 07, 2007
چهل سالی را سرودم
Tags: |
Edit
Tags
Entry for October 07, 2007
مهربانانه می آغشت با نظام هستی
محمد علی گلچین زاده
19/11/2207
استکهلم
4873 واژه
42 صفحه
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar