برگ شانزدهم
مهرزدم بر لب خود كه بعد از اين دم نزنم
آنچه نه گشته است عيان فاش يقيني
نكنم
آئينه نخشب اگر
نور نتابد
ز چهش
جيوه آن ريخته و
جيوه به آن بر ننهم
استكهلم
م ع گ
4 فروردين
1385 شمسي
مهرزدم بر لب خود كه بعد از اين دم نزنم
آنچه نه گشته است عيان فاش يقيني
نكنم
آئينه نخشب اگر
نور نتابد
ز چهش
جيوه آن ريخته و
جيوه به آن بر ننهم
استكهلم
م ع گ
4 فروردين
1385 شمسي
وزیر
مرتجع
الهام كه
دكتراي دانش دارد
درخدمت ارتجاع زايش
دارد
از طنز
شما سخن سرايي كردن
باطبع منش
چكونه سازش دارد
اصل آزادي
اصل
آزادی است با هم زیستن
گفتگو را ركن هر
فرهيختن
حرف با
مائي و بر مائي چرا
روي در
روئي به از بگريختن
آنكسي كه
دم زند از گفتمان
مي نه بگريزد
كه ماند درامان
لاجرم با
منطق و كار و ظفر
مي به بگشايد معماي
بيان
م ع گ
To you dear Reza Jafari
Dear Mag,
Your
poem made me a bit sad, I tried to write the following Mehr:
در آینه شاعری نکونام بدی
در محفل عاشقان خوش ایام بدی
پیری نبود عیب ترا کز گذر عمر
پیوسته عزیزی و دل آرام بدی
امروز اگر موی سپیدت به سر آمد
یاد آر ز روری که سیه فام بدی
بشکسته دلی قسمتی از شاعری توست
گر این نبدی زبان در کام بدی
شاعر نبود منفعل از گردش ایام
ساقی نبدی اگر نه با جام بدی
ساقی تخلص شعری این حقیر می باشد.
سول شیرازی
Bedrood
Mohammad Atiar
Dear Morteza jaan
Dorrod bar shoma va ghalam roushangar shoma
I am writing this short memo confessing that I have not considered
me as one expertise you mentiond .
Dorrod bar shoma va ghalam roushangar shoma
I am writing this short memo confessing that I have not considered
me as one expertise you mentiond .
رفتم و در آينه نگاهي كردم
شايد كه به شاعري مواجه گردم
شكسته دل موي سپيد ديدم پيري
كس منفعلي پريش اينگونه نديد
شايد كه به شاعري مواجه گردم
شكسته دل موي سپيد ديدم پيري
كس منفعلي پريش اينگونه نديد
regards
taa dorrodi digar bedrood
MAG
taa dorrodi digar bedrood
MAG
YOU are one-heaven-of-a-man.
MAGe-aziz dorood
I like u, care-for-u, and
respect-u-a-lot.
In the meantime let me
acknowledge that I don't approve of
" beating about the
bush" at-all. So, I never do that.
I am sorry I did not write
clear enough, to avoid misunderstandings.
By the way U're a fine one
(Malekoshoara). I enjoy your poems.
Shadbashy,
Morteza
رفتم و در آينه
نگاهي كردم
شايد كه
به شاعري مواجه گردم
ديدم پيري شكسته دل
موي سپيد
كس منفعلي پريش اينگونه نديد
پاچه
كس نگيرد او چون سگ
چو
حريفان نهان ندارد برگ
منظور
شما مستفاد است ولي منظور شاعر اشاره غير مستقيمي بود به مجتبي كه هميشه برگي از
مكنونات خود را در مراسلات و مناظرات خود مخفي و پنهان ميكند و با مختصر گوئي از
زير پاسخ گوئي در ميرود. بند پيشنهادي شما را پسنديدم و در بداهه گوئي مضموني
مشابه تراوش شد ولي چون موضوع ديگري در ذهنم بود آنرا بكار نبردم, عموما مصرع
پيشنهادي شما بسيار بديع است. مسعود نامه هاي شما را انتظار دارم. راستي ايرج را
چه ميشود. با زورگويان بيسواد حكومتي مخالف است ولي استدلالات مبرهن دفاع از سلاح
هاي تخريب جمعي و توليد انرژي هسته اي در اين برهه مگر تحكيم حكومت فساد نيست؟
You have not
vulgarized it, Neither spoil it Nor made it more common and popularized it. Anyhow
I liked yours more despite I have had something else in my mind.
Gar cheh sib zanin nadaarad RAG
vaght ghahtist hamchoo naan dar BAG
Ghirat mardi o morovat doost
dar safa dideh mishava ney JANG
گر چه
سيب زمين ندارد رگ
وقت
قحطي است همچو نان در بگ
غيرت
مردي و مروت دوست
در صفا
دبده ميشود ني جنگ
regards
MAG
مهرزدم بر لب خود كه بعد از اين دم نزنم
آنچه نه گشته است عيان فاش يقيني
نكنم
آئينه نخشب اگر نور نتابد
ز چهش
جيوه آن ريخته و
جيوه به آن بر ننهم
استكهلم
م ع گ
4 فروردين
1385 شمسي
معامله
بی سود
این
ناله ها که رنگ ندارد برای چیست
این گفته های بر لب بی پشتوانه چیست
گر عاشقی تو منتظر مزد و عیش عشق
در این معامله منفعتی نیست نیست نیست
م ع گ
17/8/2008
استکهلم
این گفته های بر لب بی پشتوانه چیست
گر عاشقی تو منتظر مزد و عیش عشق
در این معامله منفعتی نیست نیست نیست
م ع گ
17/8/2008
استکهلم
چون چشم به مدرک تهی دوخته اید
آینــــــده خود به مفت بفروخته اید
دانش وهنر برون تراود از "کـــــار
کو دانش و آن هنـــر که آموخته اید؟
(راجي)
آینــــــده خود به مفت بفروخته اید
دانش وهنر برون تراود از "کـــــار
کو دانش و آن هنـــر که آموخته اید؟
(راجي)
! "مدرك عالي است" فرهنگ كه لوم پني است
اين گفته به ظن من شعاري خالي
است
و حكمت و فن و هنر از تجربه علم
سود است ز بهره اي كه اصلش باقي است
و حكمت و فن و هنر از تجربه علم
سود است ز بهره اي كه اصلش باقي است
م ع
گ
Dear
MAG,
Thanks so much for your nice poem. It brought some big smile on my face. :-)
Happy to read it again an again.
lots of love,
Firouz
p.s. Thank you Masoud, Sheida and Bahram for all your support. Masoud jaan, I enjoyed reading your email today. Golchin is certainly right about you.
گلچین که ندیده چین و ماچین چون او
Thanks so much for your nice poem. It brought some big smile on my face. :-)
Happy to read it again an again.
lots of love,
Firouz
p.s. Thank you Masoud, Sheida and Bahram for all your support. Masoud jaan, I enjoyed reading your email today. Golchin is certainly right about you.
گلچین که ندیده چین و ماچین چون او
باید که
از آن خسان بگرداند رو
فیروز انارکی چو چشم است و
چراغ
از اوست
بسی طراوت اندر این باغ
باغی است خوش و خرم در دوزخ
داغ
باید که
صیانت شود از ماچه الاغ
راجي
پلی بی
همتا
راجي كه
جهان گشته وروشنفكراست
درجمع
قلم زنان پر از تدبير است
در ساوه و چين اناركي شيرين
است
در خاطره
ها دلاوري ديرين است
در باغ
گروه سنبلي پا بر جا ست
در منطق
گفتگو يلي بي همتا ست
بي بودن
او سفره ما رنگين نيست
بي نامه ز
تو گروه را مقصد چيست
از راجي و
فيروز غزل كي سازد
نازد بر فضل شما به آسمان كي
گلچين
بدون چين و توران جه كند
جز ناله و
غصه ره بجائي نبرد
در پاسخ
بيان شيرين راجي قلمي شد
م ع گ
استكهلم
12 سپتامبر 2006
دوست ارجمند و عزيز جناب آقاي دكتر اناركي با سلام و درود فراوان
بنده دستور شما را اطاعت ميكنم.
سال گذشته كه من و همسرم ميهمان سر كار بدري
خانم و آقاي حافظي بوديم و از پذيرائيهاي فوق العاده آنان بهره مند بوديم آقاي
حافظي دوست, همكلاسي و هم اطاقي عزيزم هم در چندين نوبت اصرار داشتند كه خاطرات
دوران جنگ و اقامت در آبادان و سپس مناطق نفتخيز و آبادان را به رشته تحرير در
بياورم
علت اينكه تعلل شده در درجه اول در دسترس نداشتن ابزار كار يعني نرم
افزار فارسي نويس كامل است. بنده با توجه به لطف آقاي راجي ويندوز ايكس پي
2003 و آفيس فارسي را در يافت كرده ام و نصب هم شده ولي محيط كمپيوترم نه تنها Cفارسي نشده محيط
سوئدي ام هم فنا شده, حالا نه شترم نه مرغ
به الطبع نه شتر مرغ.
ناچار هنوز با استفاده از موشواره و
ايميل فارسي پستچي حرف به حرف و جمله اي رقم ميزنم كپي ميكنم و در ورد آفيس
اهدائي راجي عزيز ميچسبانم , خوب اينجوري كار شعر
از خود پس دادن و خاطرات نوشتن
نميشود.
ولي به چشم
خورد خورد فارسي ميكنم و فارسي
از خود در خواهم كرد
بنا براين اين فصل يك را داشته باشيد تا بقيه
را به نوبت تقديم كنم.
استكهلم
ارادتمند محمد علي گلچين زاده
سي ام مارچ دو هزار و شش
نقطه ريز
من نقطه اولم
كه در پايانم
ان نقطه
اخرم كه در كانونم
از اول واخر
هيچكس اگه نيست
در نفي حدوث
نكته ها مي دانم
من نقطه
ز محتواي اين ديوانم
در زيرحروف
و دست و پا ميمانم
گاهي زبر حروف و با بي خبري
در مشق و
كتاب درس سر گردانم
گه صفرم
وازحساب افتاده برون
كمتر عددم كوچكم
و ناموزون
مال اندوزان
به حرص بادوزوكلك
از من وز
يك برند صدها بيليون
استكهلم بيست
و نهم ارديبهشت 1385
م ع گلچين
زاده
هر كه مي ميرد
برايش سوگواري مي كنند
نان و حلوائي و خرما
مرده خواري مي كنند
آب در هاون مكوبانيد اينجا
شام نيست
حجم دنيا جا ندارد، كر طرب
درجام نيست
گفت مرشد روح اكر موجود
باشد ، شعر هم
نيست ، بي روحي شعرت ، حُلّه
پيچيده هم
من كه مي گويم روان و جان به
جان اميخته
نه كه نظم و كار دنيا،
سر كلاف بگريخته
روح تنها واژه در ، ناپختگي
هاي جهان
پيكر انسان شريف و ماندكار و
جاودان
بس ز شيطان ِپري وجن روايت
مي شود
روح سرگردان زموجودي برائت
مي شود
آنكه مي بافدهزاران مهمل پوچ
و تهي
حُلّه مي بيند ومي گويد
رهائي از رهي
گاه از اسكندر ملعون حمايت
مي كند
كه ز قبر
دُختركوروش روايت مي كند
بند بند شعر كلچين با
كمال اقتدار
زورق عشقست روي اب در دريا
كنار
م ع گ
اناهايم
من هم بهترینم
پريشان خاطر.
و اندوهگينم. از اصحاب نه شاد اين زمينم
به هركس دوستي
كردم بپايد. نشد يك ميوهاي از آن بچينم
محبت پايه
كردم دوستي را. همان شد مهر. آيينم و دينم
سر الفت
نشستم كنج خلوت. نوشتم كس نيايد در كمينم
براي روز عقبي بي كم
وكاست. دريدم بيرهن از آستينم
هزاران قطعه شعرناب
وشيرين. نوشتم يادگاري اين چنينم
اگر منصور و محبوب.دو
عالم. بيامد ديد گلها دور چينم
كسي گلچين نكردد بعد
عطار. براي آنكه منهم بهترينم
|
خوشا ام آی اس وقت
زمستنان
خوشا دشت و دمن،
كهسار زيبا. خوشا لالي و
تمبي پر ز گلها
نگو از بي بيان ،.
چار بيشه.
نگو از هفتكل ، مطلوب دلها
ببين از نمره يك
تا دشت نلخاب. همه نر گس
و لاله، غرق دنيا
کنار مال کریم و مال شنبه کنار چار بیشه گشته غوغا
ز نفتون ، نمره یک،
نورعلی نور اگر چشمه علی
بینی برؤیا
سراسر سبز و خرم دسته گل برآید جلوه گر کلگه هویدا
زمستان
نو جوانان دور شعله همه
در رقص پا کوبان سر پا
محمد
علی گلچین زاده
از خوردن باده لذتی بهتر نیست
وزلعل لبت مکیدنی بهتر نیست از غنچه عشق و خنچه مهر وصفا در هردو جهان موهبتی بهتر نیست با ما بنشین وخویشتن درما بین ما با تو نشینیم تو در صدر نگین جز نقش تو در تصورم ننشیند بینیم ترا ز خویش نقشی و همین جام تو بدست هر کسی نتوان دید از می زدگان باده بسی نتوان دید فردا که بتابد آفتاب رخ یار جز نام تو فریاد رسی تتوان دید یک جرعه بنام میزنم بی تکرار صد چشمه می ز خمره ریزد بکنار گلچین چه خیال کرده ای میمانی در دام هزار سالگان با اصرار حمد علی گلچین زاده استکهلم |
دنياي عرفاني شاعرانه محدوديت ندارد و
بيكران را بيكرانها مرز نيست
بيكران را بي كران
ها مرز نيست
در اصول هندسي هم
ارز نيست
اصل هر علمي به معني
گفتنيست
هندسي را با كوانتوم
درز نيست
مرگ جسم، و ياخته بي گفتگو
با روان جان جانان
باز نيست
روح ميميرد به امرِ
عزرييل
جسم ميماند نگو
اندرز نيست
گر خدا ما را بسوي خود
برد
جسم را گويد كه انرا مرز
نيست
محمد علي گلچين زاده
اناهايم هيلز،
كاليفورنيا
٢٠ دقيقه بعد از نيمه
نيمه شب
١٠/٩/٢٠١٦
تو دوست دشمنی و یا دشمن دوست
گر دوست بمانی به از این کندن پوست
من دوست تو بدون هر مرز و حدود
تو دوست بگو کدام هستی که
نکوست
فی البداهه
رفیق
زنگار ز آئینه بکن بین چه در اوست
محمد علی گلچین زاده
به لهجه دزفولی
گرم گِرِم صداش ميا
احو احوقونه هاش ميا
اهن اهن ز سينه هاش
اِحِم كوش خراش ميا
منبيرمون بسه بیسه
بوي زبالهاش ميا
مٓحْمَد و ابدلي آچه
غُصه خُوّٓرن دِسبيليا
ملا علي و قندلي
يواش برو يواش بيا
نٓكُنه زٍفِرتِش در بره
صٓحرابـدَر ا قیل و قال
سوز قبا صاش ميا
مٓحْمٓد بٍن جٓعفر مون
انجيلٓكُ و فلاحتي
سيه پوشون پاپتي
سينه زنونِ مي كيچها
اهن اهن شاد شديم
ز بند ها رها رها
م ع گ
درخت كهنه و خشك زبان را. ببايد پاك و با اميد و زحمت
هزارن شاخه راپيوند آن كرد. به آب ديده وبا غزم و همت
درخت كهنه و خشك زبان
را. ببايد پاك و با اميد و زحمت
هزارن شاخه راپيوند آن
كرد. به آب ديده وبا غزم و همت
و رقي
از دفتر خاطرات بنام خلوتي با خود
با خود
سخني دارم ، با قافله همره شو
كين
قافله هم
امروز يك بار گران دارد
درخت كهنه و خشك زبان را. ببايد پاك و با اميد و زحمت
هزارن شاخه راپيوند آن كرد. به آب ديده وبا غزم و همت
درخت كهنه و خشك زبان
را. ببايد پاك و با اميد و زحمت
هزارن شاخه راپيوند آن
كرد. به آب ديده وبا غزم و همت
و رقي
از دفتر خاطرات بنام خلوتي با خود
با خود
سخني دارم ، با قافله همره شو
كين
قافله هم
امروز يك بار گران دارد
سازش یا چالش
دوست داری سازشی آرام
یا آرایشی در جنگ
پا فرا ترمی نهم زین برگ سبز آلبالویم
به سوی بی نهایت چشم اندازم۰
که ابعا دش بسی گسترده آبی رنگ
دورازدید رس
صدها هزاران میل یا فرسنگ
اگر انگیزه ای یابم
که بگریزم ازاین در جا زدن
یا سازش بی رنگ
که بردارم قدم با مانی وهمراه با ارژنگ
اما وای زین درد تردد
سستی زانو
نه نه می همی مانم
و می سازم به این نازک نهال سبز
و برگ آلبالو
و این خانه بس تنگ
سنجش این بوستان
و شاخ و برگ آلبالویم مرا کافی است
متاثر ازکرم درخت آلبالوسروده ورنر آسپن استروم تولد ۱۹۱۸و رنگ پزیری از ادبیات فارسی
باز گردانی آزاد عروضی فارسی با طعم و بوی آشنا بر اساس فنون بلاغت وصناعت بدیع ادبی
محمد علی گلچین زاده 12 آذر ماه 1383
مدعی
عام که نیست
این عجب نيست كه آسوده به آشفته زند. تهمت. بي خردي ،. مُهر به افسانه زند
گر خرد نزد كسانست چرا نرمش نيست. سراين نكته چطوريستكه در بينش نيست
ادعا هر كه كند مدعي عام. كه نيست.
نپسندد سخني .اذن كه دادست؟ و كيست؟
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب كه؟در آمد كه نه اي محرم ساز مصرع اولاز حافظ علیه الرحمه
برو اي دوست سرانجام نماند اثري.
نه ز من ، ني ز تو، ني از ني و نه بيخبري
او نگويد سخني چون سخن ميداني حال گلچين به سرودي كه تومي خواني
OM GIFTET DÖDAR HAVET , VAD
BLIR HAVET AV اگر مسموم
دریا شد چه خواهد شد
Lars Forssell f.1928
Sidan 569 av Svensk Dikt från en antologi sammanställd av professor Lars Gustafsson
Om giftet dödar havet , vad blir havet av?
Om giftet dödar havet ,vad blir havet av?
Det finns inom oss om det så försvinner
Långt bortom synranden där månen brinner
och sträcker, som en blind, sin vita stav
Ut över vågorna som aldrig hinner
Till havsstranden inom oss. Vi är hav
Ur havet steg vi och mot havet rinner
vårt liv, vår kärleks mönja, dödens krav.
För vi var hav med tusen måsar över
Ett hav vid hav som ingen stiltje söver
Där vi skall tömmas, lämningar och drav.
I havet sjunker stunden vi har varit.
Bråddjupet famnar oss. Vi har befriat
ett hav som återtagit oss. Vi är ett hav.
Lars Forssell f.1928
Sidan 569 av Svensk Dikt från en antologi sammanställd av professor Lars Gustafsson
Om giftet dödar havet , vad blir havet av?
Om giftet dödar havet ,vad blir havet av?
Det finns inom oss om det så försvinner
Långt bortom synranden där månen brinner
och sträcker, som en blind, sin vita stav
Ut över vågorna som aldrig hinner
Till havsstranden inom oss. Vi är hav
Ur havet steg vi och mot havet rinner
vårt liv, vår kärleks mönja, dödens krav.
För vi var hav med tusen måsar över
Ett hav vid hav som ingen stiltje söver
Där vi skall tömmas, lämningar och drav.
I havet sjunker stunden vi har varit.
Bråddjupet famnar oss. Vi har befriat
ett hav som återtagit oss. Vi är ett hav.
سروده لارش فورسل متولد ۱۹۲۸
برگردان به فارسی نظم توسط محمد علی گلچین زاده متولد ۱۹۴۰
صفحه ۵۶۹ کتاب گلچین اشعارسوئدی اثر پروفسور
لارش گوستاوسون
اگر دریا ز سم میرد چه خواهد شد
اگر دریا بیالوددچه خواهد شد
درون ما ست ۰ بنگر گرکه دریا منهدم گردد
یا مه در فراسوی خیال ما گدازان محو گردد
چونا بینا شب تیره عصا دردست
بیکران امواج دریا هیچگه راهی به سوی ساحل دریا درون ما نمی یابند ۰ همان مائیم آن دریا
ز دریاسوی بیرون گام ولی حرکت سوی دریاست ما را زندگی
سرنج عشقمان در رهن نابودی است
که دریائیم ما لاکن هزاران مرغ نوروزی
فراز ما ولی دریا همان دریا به آرامی به
خواب نازپیش از حمله طوفان
زمانی که بباید رفت وخالی کرد جای خویش
بی تشویش ولی با جبر
تمام لحظه های ما شود در قعر دریا غرق
چه شادی یا که نا شادی
قعردریاجایگاه ما است
نجات و مغفرت آنجاست و دریا مالک گنج است ۰
دریائیم
همان مائیم آن دریا۰
Dear my friends
Here are my webblog http://www.golchinzadeh1.blogspot.com Please pay a visit
تو لوحی و قلم
تو
لوحی و قلم
تو
کتابی و کاتبی
تو نامه ای
خواننده ای و بی قرار
سرگشته ای به راه نشسته
با صد هزار رشته بی نقش و بی
نگار
اما پر از خطوط معوج و آشکار
و نشانی ز خاک و آب
آتش
فکنده ای به باد
و نداری خبر ز خویش
آری قلم بدی
بی خود شدی ز خویش
و پشیمان زعاقبت
بی نان
و
بی قلم
تو که ای
گریزت به عدل و داد
از
بهر چیست
آیا شعار وداد است ناله ات
زاریست زاده لغزنده زمان
بس کن سخن
و ببر سر به مهر خویش
دیری است نامه باز شده
آن راز و رمز
کوس خرابه هاست
آری سرود من
همچون سرود تو
مستان میکده خوانند یکصدا
در پایگاه آخر شب
بس کن ترانه را
که دراویش خانقاه
دردی کشان پیر
هنگامه سماع
خوانند این ترانه را
با درد همدمان
بس کن ترانه را
گفتی بخوان
و نگفتی
چه آیه ای چه کتابی چه
سوره ای
من این صحیفه را
عمری است بسته ام
جان و تنم
جان و تنت
اندر خم شراب تطهیر می شود
هر روز
اما اشارتت
یا که بشارتت
پندار نیک
گفتار نیک
کرداد نیک
آری حکایتی است
ای لوح و ای قلم
آری روایتی است
ای کاتب
ای کتاب
آری اشارتی است
ای قاری کلام
آری اشاره ای استاد استعاره
بس کن ترانه را
محمد علی
گلچین زاده سوئد ۲۵ ژوئیه ۲۰۰۵
|
|
تابلوی عشق زندگی
|
||
|
ترجمه ها از سوئدی
به فارسی
Brevet från
Lillan نامه دختری خردسال Av: Evert Taube 1890- 1976 از اورت تاوبه تولد ۱۸۹۰ وفات ۱۹۷۶ باز گردان به فارسی از محمدعلی گلچین زاده ۲۹ نوامبر ۲۰۰۴ Pappa kom hem! !با با به خانه بر گرد För vi längtar efter dig. چون دلمان برای شما تنگ شده۰ Kom innan sommaren är slut, lilla pappa! !بیا پیش از آنکه تا بستان پایان یابد بابای کوچک Åskan har gått, تندر پایان گرفته och om kvällen blir det mörkt, و اگر شب تیره برآید Stjärnorna syns nu på himlen igen. ستارگان دوباره در آسمان دیده میشوند۰ Allt jag vill ha är ett halsband av korall,تنها انتظاری که دارم یک گرد نبند مرجان است۰ Ingenting annat, det kostar för mycket. نه هدیه ای دگر واین بسیار گرانبها ست۰ På våran tomt در باغچه ما Är det nu så mycket bär اکنون دانه های جنگلی فراوان است och fullt med ungar har fåglarna där. . و مملو از جوجه پرندگان Sjön är så varm آب دریاچه گرم och jag badar varje dag, , و من روزانه در آن غوطه ور och jag hoppar i و در آن می پرم utan att bli rädd, , بدون ترس و واهمه för nu simmar jag bra. . و شناگری ماهر شده ام اکنون Vi ha så fint nu i vårat lilla skjul, , بما در کلبه محقرمان خوش می گذرد och en liten gran ha vi också sett و کاج کوچکی هم در نظر گرفته ایم den som vi ska ha till jul. که هنگام کریسمس تزئین خواهیم کرد۰ Detta har jag این نامه را من Skrivit nästan bara själv تا اندازهای به تنهائی نوشته ام och jag ska börja i skolan till hösten. و پائیز مدرسه را آغاز می کنم۰ Pappa kom hem! ! با با جان به خانه باز گرد Jag vet något som du får! ! آنچه می دانستم شما دریافت می کنی Nu slutar brevet från Ellinor. اینجا الینور نامه را پایان می دهد۰ |
|
عنوان شعر کرم است ۰ کرمی که اقلیمش منوط و محدود به
جغرافیای یک برگ درخت است۰ بعقیده من عنوان بی چالشی یا بی انگیزشی
مناسب ترین برای ترجمه فارسی آن باشد۰ و آنگهی تقیه یا سازش و شاید جا زدن هم پر بی ربط نباشد ۰
در سوئد مقیاس اندازه گیری ابعاد وسیع میل است که معادل
ده کلیو متراست و کمی بیشتر از یک و نیم فرسنگ است۰ عبارت ده کیلو متر به این خاطر بکاررفته ۰
توضیح متر جم
|
||||||||
|
http://www.golchinzade1.blogspot.com
Hi In this blog you will be able to read my poems translated to Farsi from the best Sweish Poets I hope you like them. Please never forget to comment each poem. Thanks MAG |
|
سفر های زمستانی
سفر های زمستانی
سفر خوبست
که از یار و دیار خویش ره گیری
بسوی سر زمینهائی
که از عشق اند عطر آگین
حتی
آن سفر هائی که در سرما
و بوران زمستان می کنی آغاز
نمی
فهمی زمستان است
نمی دانی
زمین پوشیده از برف است
تو سر گرمی که بنویسی
حروف از عشق
می رقصند بر کاغذ
هتل
گرم است
و
الفبا همچنان لرزان
تو
کنجی خم بروی دسته ای کاغذ
قلم در دست
الفبا در جلوی هر دو چشمانت
همی پیچد
همی رقصد
همی
لرزد
گهی خندد
و از در میرود بیرون
زمانی که جوان بودم
مرا یاد است
نفهمیدم که نوزادی است
ره رشد جوانی را چسان طی کرد
چه شد سرگرمی و بازی
فضای خانه ام سر شار از شادی
اگر چه خانه کوچک بود
شادی بود
دعوا بود
ولی از جیغ غوغا بود
سفر
پشت سفر
سفر های زمستانی
قلم در دست
به
غربتها
غمگین مینشستم تا که بنویسم
همیشه کار من این بود
نه دیگر کار
پریشان میشوم ناگه
صدای پای از بیرون به گوش آمد
الفبا مرتعش
مسرور
اما
من
جوان
با کوله بار خویش
بیرون رفت
الفبا ماند و من ماندم
سفرهای
زمستانی سروده محمدعلی گلچین
زاده ۱۲ آذرماه
۱۳۸۳ استکهلم
سوئد
ساعت ۲۳ و ۵۷ دقیقه
|
|
سوگند به شب و روز
سوگند به شب و روشنائی روز که تو ترک نمیشوی
و دنیای دیگری به از این نیست۰
بزودی مورد عنایت قرار گرفته
و بی نیاز و خشنود میشوی پس خشم نگیر
و وسپاسگر شو
که بخوان پروردگار را که انسان آفرید و قلم که آگاهی
آور است
و می آموزد آنچه که نادانسته است و بگو خداوند
است آفرینده
|
|
کلام
سوره انشراح
گشودم سینه ات را
بار سنگینی که با خود داشتی
بر گرفتم من ز دوش تو
نام نیکویت پراکندم
ز دشواری رهانیدم
که بعد از شام تیره روشنی آید
بنا کن چالشی دیگر
پس از پایان هر چالش
و دل بسپار بر پروردگار
آری
سوره قسم به عصر
سوگند به زمان
زیان کار این انسان
مگر آنکس که
ایمانش
به دل باشد
و نیکو کار
خوش کردار
و خوش گفتار
شکیبا
و
ستایشگر
سوره یاری دهنده
به هنگامیکه پیروزی در
آید
به سوی حق هزاران لشکر آید
سپاس و حمد باشد بر خداوند
که بعد از توبه آمرزش بر آید
سوره کوثر
نکوئیهای بسیار خداوند
نصیب مردمی باشد فرآیند
بدون شک براین بنده یقین است
که بینی دشمنان خویش در بند
تنظیم
محمد علی گلچین زاده استکهلم
۸ دسامبر ۲۰۰۴
|
|
|
|
ترجمه به انگیسی و
سوئدی در انتظار اهل دلی عمر ما گذشت
|
|
|
|
|
غنچه عشق
|
|
غنچه عشق
به گلبرگ گل سرخی
که در حال شکفتن بود
به خط سبز زرینی
و احساسی که بیهمتا است
نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی او غنچه عشقم به
قیچی داد
تا گلهای دیگر باز
تر گردد
سروده سال ۱۳۵۰ مسجد سلیمان محمد
علی گلچین زاده
|
|
37 صفحه
5312 واؤه
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar