Tags: | Edit Tags
مناجات
|
Add caption |
اين
غزلواره را به سال 1988 در دوراني كه در كيرونا شهري
ميكردم سروده ام . شبانه روز شاهد و نظاره گر گردش خورشيد
در نيمه آسمان بودم. آنرا در ظهر يك كتاب گرامر سويدي
ياد داشت كرده بودم .
آنرا از ياد برده بودم. ديشب بر حسب اتفاق آن كتاب را
از گنجينه كتب بيرون آوردم به منظور مراجعه اي .
حيفم آمد بيش از اين خاك بخورد. مختصر دستكاري
در آن صورت گرفت و گمان ميكنم باز
هم لازم باشد
در آن دستكاري شود. اميدوارم آنرا به پسنديد چون تجربه اي
از برشي از زندگاني من است..اگر مرحمتي فرماييد
نظريات شما را در آن اعمال خواهم كرد.
ارادتمند محمد علي گلچين زاده
استكهلم پنجم دسامبر 2005
خورشيد نيمه شبان
خورشيد نيمه شب
چون مهر نيم روز
تابد و بي امان
در
آسمان
تاريكي ايكه وحشت دوران زندگي است
و
هراسان ز پاس بخشي
خورشيد نيمه شب
از
نقطه شروع كمان وار مي رود
چون عاشقي اسير
به
طره گيسوي لعبتي
شيدا
سلانه مي رود
سير كمان گردش او همچو دايره
معشوق مركزش
اطراف يار جنون وار مي رود
بي
خستگي
در
رقص چرخش است
بهمان نقطه مي رود
كه
آغاز كرده است
معشوق را هرگز رها نمي كند
خورشيد نيمه شب
بار دگر ز حجله گه روز
دوري دگر
چرخي دوباره ميزند
نه
ز شرق
و
نه به سوي غرب
معناي شرق و غرب در اين چرخ بي بهاست
هرگز نديده ام
كه
بباسايد او دمي
هرگز نديده ام
كه
برنجد ز بي مهري زمين
و
به نالد ,كه خسته ام
شب
از وجود او
چون روز روشن است
و
گريزان ز تيرگي
در
نيم روز
پرتو خورشيد نيمه شب
كم
نور و بي غروب
در
صحن آسمان
چو
همان نيمه گاه شب
با
چشم باز
تماشا گه زمين
اما در انتظار
باز
نوشته 5 دسامبر 2005
استكهلم
محمد علي گلچين زاده
|
Entry for September
28, 2006
رها نكنم چه كنم كه خطا نكنم خطا
نكنم چه كنم كه رها نكنم
نه مقابلتي نه مصاحبتي عجب به اميد
رفاقتي كه صدا نكنم
نه صراحتي نه صداقتي كه برد به منزلي
كه در آنجا خداخدا نكنم
به زعم مرحمتي از طليعه صمدي رسيده
ام به مقامي كه كس صلا نكنم
نرفته ام كه نيايم نمانده ام كه روم
بجرم غفلت خود حاجتي روا نكنم
بخلوت دل خود مبتلا و وابسته بدون
دوست يقينا دگر صفا نكنم
اگركه دوست بگويد خموش حق دارد بطور
قطع از آن پس عيان ندا نكنم
غرور خويش بكوبم به سنگ ناهنجار دگر
به شور جهان خويش مبتلا نكنم
ازاينكه عاشق آرامش و صفا هستم شكسته
بال درون قفس صدا نكنم
اگر مگر نكنم با اگر مگر گلچين بدان
كه راز تو با غير بر ملا نكنم
لندن 26 سپتامبر 2006
محمد
علي گچين زاده
از نيش و كنايه
مشكل آسان نشود
از نيش و كنايه مشكل آسان نشود
با زخم قلم فسرده شادان نشود
آن غده كه ريشه در درون گسترده
بي تيغك و جراحي درمان نشود
هركس كه قلم زند نه خيرانديش است
آنكس كه لگدزند گم اندر خويش است
بر هر كه سخنور است و در تشويش است
استكهلم شش ماه بعد از لب بستن
دوم اوت 2006
محمد علي گلچين زاده
Entry for March 20, 2006
بمناسبت فرا رسیدن نوروز باستانی و حلول سال جدید ۱۳۸۵شمسی هجری موقع را
مغتنم شمرده آرزوی سلامتی و سعادت وسربلندی و سرافرازی و سر
شناسی وسر آمدی و سرمدی برای شماوخانواده محترمتان
از پروردگار یکتا خواهان هستم و
هفت شینی به گونه زیربرای شما از
صمیم قلب می طلبم
شهد کامیابی
شادی ایام
شعف موفقیت
شرف افتخار
شوکت اقتدار
سلامتی
شیرینی ثروت
معنوی و تد اوم در استحکام شیرازه زندگی
و بالاخره
شراب ناب خانواده
تبریکات برادرانه مارا پذیرا شوید
بهجت و علی
در خویش فرورفتن
عاشق شدن است
گفتم ای کوه عشق را معنی کن
لرزید و درون خویشتن مخفی شد
رفتم به سراغ ابرغمگین حزین
گفتم تو بگو ابر که او گریان شد
با باد سخن ز عشق آمد بمیان
او دور شدو وزید در خودگم شد
پروانه خموش شدکز او پرسیدم
گل نیزخجل ز شرم خود پرپر شد
از شمع سوال کردم از یکرنگی
از عشق ومعشوق که او درهم شد
خود سوخت زبان ببست گریان افتاد
یعنی که ببین مپرس دل خونین شد
انسان به جواب من دهان باز نمود
دیدم که دو چشم وگونه اش رنگین شد
گفتا که جنون محض و بی خود شدن است
در خویش فرورفتن عاشق
شدن است
م ع گ
م ع گ
اميد عشق بازي
به خودي زني تو نيشي كه غريبه ها نوازي
چه بود گنا ه ياران كه به شعله ميگدازي
به بهانه هاي پيري در مهر بسته اي تو
تو به بوسه ميهمان كن كه به جنگ برنخيزي
به بهانه اي كه پيرم و دگر ز عشق سيرم
مگريز چون جواني و هنوز سرو و نازي
به درت غلام باشم كه به گوش حلقه دارد
تو چو مهر ورز باشي و گذشت پيشه سازي
همه شب كنار من باش و بگير تنگ آغوش
به پگاه بامدادن چه خوش است بوسه بازي
چه زني به صورتم چنگ به جرم مهرورزي
كه به آغوش تو محتاجم و نيست بي نيازي
بزبان برانيم تو كه برو برو نخواهم
به كنار من بماني به اميد عشق بازي
من وعشق ومهرومستي بدرت نشسته بيني
تو بخشم و جنگ و دعوا چه شوداگر بسازي
تو كه مهرورز غيري و بروي او بخندي
زچه در خلوت خانه همه در سوز و گدازي
دو سه روز عمر باقي تو بيا كنارمن باش
و برقص و شادمان باش به قصد همنوازي
تودرون قلب گلچين همه جاي جاي داري
بدر آ كه قصر زرين شودت به سر فرازي
استكهلم
محمد علي گلچين زاده
30 ماه مه 2007
Entry for
May 30, 2007 نپرسيدي كه گلچين را رمق هست?
حلاج كه حلج
كرد و حالج گرديد
پي برد خود خداست
رايج گرديد
آن عارف سر
بدار زد پنبه خود
در پنبه زني
سراج و سارج گرديد
تقديم به آنكه
مانده چون من عاشق
آنكس كه به عشق
مبتلايي صادق
بيرون و درون
نكرده توفير كه ما
بيرون ز درون
نكرده ما را خالق
حسامي جان
زدي آتش به جان
نيمه جانم
ز سوز عشق من
كي در امانم
نپرسيدي كه
گلچين را رمق هست?
كه اينسان شعله
ور شد خان ومانم
ارادتمند شما
قمر گلچين كه شمسم در نيشابور قهركرده و
كور سوئي از
خود عيان نمكند. دلم براي راجي خيلي تنگ شده.
اين ابيات را
به هر دوي شما پيشكش دارم
استكهلم
30 ماه مه
2007
گلچين زاده
Entry for
June 16, 2007 نه فارغ رحمتیم و نه بیم عذاب
ما ییم و نه می نه مطرب و کنج خراب
نه جان و دل و جامه که دررهن شراب
نه فارغ رحمتیم و نه بیم عذاب
آزاد نه از خاکم و بادو آتش نی از آب
گلچینن
نه جان و دل و جامه که دررهن شراب
نه فارغ رحمتیم و نه بیم عذاب
آزاد نه از خاکم و بادو آتش نی از آب
گلچینن
Entry for
June 16, 2007 با شعر من همراه شو
هر زمان تنها شدی با
شعر من
همراه شو
نقش مانی بین کلامم
ناشری
آگاه شو
بوسه ای بر گونه ام
زن اشک
خونینم در آر
کهکشان دریا کن
از
اشکم برایم ماه شو
م ع
گ
از بیم و امید عشق
رنجورمباش
آرامش دلپذیر خواهی
زان
یافت
بر حسرت دل فزون
نگردد
هرگز
آسایش عاشقانه خواهی
زان
یافت
م ع
گ
لندن
15/6/2007
Entry for
June 16, 2007 گل از گلدان ما چید
دل به هوای دیدنت
دیده به دنبال دل
دیده تمنای تو
غرق تماشای دل
م ع گ
استکهلم
ز در آمد گل از گلدان ما چید
ز پشت پنجره رویای من دید
که مرغ نغمه خوانم بی قراره
گمانم پشت کردو رفت خندید
م ع گ
11/6/2007
Entry for
June 16, 2007 التهاب شعر
ای شراب کهنه درجامم هنوز
آتتشین برقی به ایمانم هنوز
التهاب شعر من از عشق تست
بوسه ای دادی پریشانم هنوز
م ع گ
فی البداهه برای شما
استکهلم 7 /6/2007
Entry for
June 16, 2007 مزه آن بوسه
درشبي مهتاب با صد آرزو
لب نهادم بر لبش بي گفتگو
برگرفتم بوسه هاي آتشين
زنده شد جانم ز كامي دلنشين
طوق مهرش زينت جانم كز او
بر دلم
جاويد داغي
عشق جو
دل بريداز من به غيري دل سپرد
چلچراغ نازك خونين فشرد
قلب رنجوري تلنگوري شكست
به درون راز عشقم ره نجست
رازهاي سر به مهر تو به تو
دردلم اندوه
عشقي كه مگو
مانده باقي نقش ياد بوسه ها
نه ز
جانم نه دلم گشته
رها
بسته راه دم به زندان قفس
گم شدم
در آرزوها ي
نفس
مزه آن بوسه شهدي در سبو
گرمي لعل لب از لبها
بجو
استكهنم
25 فوريه 2007
م ع گلچين زاد
مرغ دلم نمی پرد از لب بام و بامکت
morgh delam nemiparad as
lab bam o baamakat
baadeh keh nist pas chera
maandeh beh dast jaamakat
nokteh magir sher
man dookhteh ghabaaye toost
noor mani maah mani mah
oo setaaeh poolakat
gar keh sorood man shodeh
ghafie naam shoma
bedaan keh shahkaar eshgh
jaavdaan jahaanakat
mag 17/7/2007
sweden
mag
مرغ دلم نمی پرد از لب بام و بامکت
باده که نیست پس چرامانده به دست جامکت
نکته مگیر شعر من دوخته قبای تو ست
نور منی ماه منی ماه و ستاره پو لکت
گر که سرود من شده قافیه نام شما
بدان که شاهکار عشق جاودان جهانکت
م ع گ
استکهلم
17/7/2007
با نمکی با نمکی با نمکی با نمکی
مگوچرا سروده ام غزل تراکمکمکی
رود به راه دل خطاهمی گهی زبان ما
قلم بجرم عاشقی شکسته در دواتکی
م ع گ
17/7/2007 استکهلم
sorry for
farsi converter which changes the characters and the order of the word s in the
verse.
It should have been read as follows in farenglish:
baa namaki baa namaki baa namaki baa namaki
mago chera soroodeham ghazal toraa kamkamaki
ravad beh raah del khata hami gahi zabaan maa
ghalam beh jorm aashegh skestateh dar davaataki
It should have been read as follows in farenglish:
baa namaki baa namaki baa namaki baa namaki
mago chera soroodeham ghazal toraa kamkamaki
ravad beh raah del khata hami gahi zabaan maa
ghalam beh jorm aashegh skestateh dar davaataki
در توان نیست که در بند کنم طوفان را
غم از این در که میاد بار گرانی است
مرا
در توان نیست که در بند کنم طوفان را
بود آیا که بتابد به جهانم خورشید
یا پشیمان شود آن طعنه زن دوران ها
م ع گ
اين خانه كه ميبيني با عشق بنا كردم
يك باربرون رفتم از خانه اجدادي
چون ديو درآن ديدم با تيشه جلادي
اين خانه كه ميبيني با عشق بنا كردم
تيرآهن وسنگ وگچ از اسكلتم زادي
خون است ملاط آن جانست رواق آن
آسان ندهد گلچين از دست به هر بادي
م ع گ 8 تير2007
لميده به گوشه اي استكهلم
بازنده ترین عاشق مجنون جهانم
doost aziz
del sokhteh tar az hameh delsookhtegaanam
dar jama paraakandeh lab dookhtegaanam
dar baazi in naghsh ghabaaee beh tanam nist
baazandeh tarin aashegh majnoon jahaanam
دل سوخته تر از همه دلسوخته گانم
در جمع پراکنده لب دوخته گانم
در بازی این نقش قبایی به تنم نیست
بازنده ترین عاشق مجنون جهانم
م ع ک
استکهلم
5/7/2007
Entry for
June 18, 2007 آسان شکستی جام دل بی جام میهمانت شدم
آسان شکستی جام دل بی جام میهمانت شدم
زآغوش من جستی برون آسان فراموشت شدم
هرگز نبود از تو گنه من بار بر دوشت شدم
ای کاش میگفتم کسی نقش زمان در عاشقی
آسان شکستی جام دل بی جام میهمانت شدم
گلچین زاده
لندن
18/6/207
ده مژده که سر رسیده دلتنگی تان
ده مژده که سر رسیده دلتنگی تان
ای کاش شفق دمد به خاک ایران
از ظلمت و تیرگی رهد آن سامان
زان ملک طلا خیز برویاند گل
باران و مه و باد و خورشید جهان
من منتظرم شفق دمد بر ایران
از پای فتد ظلمت و گردد ویران
آزادی و مهر و عدل گردد یر پا
خورشید سر آورد شتابان تابان
من منلظرم که سبزه روید ز زمین
بر چشم کشم سرمه ازآن تاک رزان
ای آنکه ز حال ما غریبان جهان
چون بی خبری مپرس از این وز آن
گلچین که فدای خاک ایران هستی
یک مژده که سر رسیده دلتنگی تان
استکهلم
26/7/2007
م ع گلچین زاده
نیست اینجا خبر از تیرگی و از ظلمت
جمله نور است که می تاید اندر ایران
هست باران, مه وخورشید در ایران وافر
گل برویاند و مشعوف کند این بستان
هان که در غربت افرنگ خمودی و مقیم
کاش می دیدی این ملک پدر با چشمان
قاصدان جمله تورا حقه و نیرنگ زنند
ورنه اینگونه نگویی تو برای ایران
منتظر باش که تا دولت دیدار رسد
سرمه ات خاک وطن جدای از کون و مکان
گر که دلتنگ بدی بهر وطن ای گلچین
می نماندی به فرنگ خاک بدی این سامان/ م آتیار
می نماندی که یه پوسی تو به افرنگستان
ییخشید تو شعرتان دست کاری کردم به رنگ قرمز/ م ع گ
باز هم فی البداهه و غلط غلوط در جواب گلچین عزیز
محمد آتیار
جمله نور است که می تاید اندر ایران
هست باران, مه وخورشید در ایران وافر
گل برویاند و مشعوف کند این بستان
هان که در غربت افرنگ خمودی و مقیم
کاش می دیدی این ملک پدر با چشمان
قاصدان جمله تورا حقه و نیرنگ زنند
ورنه اینگونه نگویی تو برای ایران
منتظر باش که تا دولت دیدار رسد
سرمه ات خاک وطن جدای از کون و مکان
گر که دلتنگ بدی بهر وطن ای گلچین
می نماندی به فرنگ خاک بدی این سامان/ م آتیار
می نماندی که یه پوسی تو به افرنگستان
ییخشید تو شعرتان دست کاری کردم به رنگ قرمز/ م ع گ
باز هم فی البداهه و غلط غلوط در جواب گلچین عزیز
محمد آتیار
M.A.G wrote:
ای کاش شفق دمد به خاک ایران
از ظلمت
و
تیرگی رهد
آن
سامان
زان
ملک
طلا
خیز برویاند
گل
باران و مه و باد و خورشید
جهان
من منتظرم
شفق
دمد
بر
ایران
از پای
فتد
ظلمت
و
گردد
ویران
آزادی
و مهر
و عدل گردد یر
پا
خورشید
سر
آورد
شتابان
تابان
من منلظرم که سبزه روید ز زمین
بر چشم کشم سرمه ازآن تاک
رزان
ای آنکه ز حال ما
غریبان
جهان
چون بی خبری مپرس از این وز آن
گلچین که فدای خاک ایران هستی
صد
مژده
که سر رسیده دلتنگی تان
درپاسخ به دوست عزیر آقای محمد آتیار
درپاسخ به دوست عزیر آقای محمد آتیار
من در صددم که باز گردم به وطن
گر عمر کفاف داد با یاس و سمن
هر کس به خیال خویش با حسن نظر
پیغام دهندمی مشو رکن کفن
ای دوست که اعتبار جانم هستی
با کلک قلم سروده ای نغز سخن
از ظلمت و تیرگی که آمد در شعر
منظور شما نبوده در خاطر من
گر نام شفق معنی دیگر گیرد
یا ذکر سپیده رمزی از بام کهن
هر کس که سروده خاطر از دل تنگی
او داند و حق چه بوده سبزی و چمن
صد مژده که سر رسیده دلتنگیها
هر وقت که دیدمت گشائیم دهن
ای آتیه آر شخص گلچین دستی
بالا زن وسنگ راه ما را بشکن
استکهلم
27 ژوئیه 2007
محمد علی گلچین زاده
شعر فوری ار این بهتر نمیشود
فی البداهه در پاسخ دوست عزیز آقای آتیار
گر عمر کفاف داد با یاس و سمن
هر کس به خیال خویش با حسن نظر
پیغام دهندمی مشو رکن کفن
ای دوست که اعتبار جانم هستی
با کلک قلم سروده ای نغز سخن
از ظلمت و تیرگی که آمد در شعر
منظور شما نبوده در خاطر من
گر نام شفق معنی دیگر گیرد
یا ذکر سپیده رمزی از بام کهن
هر کس که سروده خاطر از دل تنگی
او داند و حق چه بوده سبزی و چمن
صد مژده که سر رسیده دلتنگیها
هر وقت که دیدمت گشائیم دهن
ای آتیه آر شخص گلچین دستی
بالا زن وسنگ راه ما را بشکن
استکهلم
27 ژوئیه 2007
محمد علی گلچین زاده
شعر فوری ار این بهتر نمیشود
فی البداهه در پاسخ دوست عزیز آقای آتیار
آتیه آر گلچین زاده
شیرازی اگر که یار گلچبن باشد
آیا اجازه دارم در فوروم بگذارم؟
جناب مرتضی
جان؟
یک یاربمان
که بوددلتنگ زیاد
نا راحت از اینکه رفته گلچین
از یاد
گفتا که بیا
برون ز بیماری
خویش
با طنز ظریف مهربانی سر داد
ما منتظر غلط غلوطیم رفیق
بیشک که نگینی تو به اورنگ وداد
ای یار بمان عزیز و
دلبند و شفیق
هرگز نشدم رنجه ز طنزت نقاد
من عاشق آن کلام شیرین تو ام
با گفته خود زنم به گیتی فریاد
شیرازی اگر که یار گلچبن باشد
چون کوه کنی به عشق
باشد فرهاد
هر نکته و هر سخن مکانی دارد
در خانه گلچین همه یکسان آزاد
م ع گ
استکهلم 23/7/2007
بعد از استراحت مطلق
هر نکته و هر سخن مکانی دارد
هر نکته و هر سخن مکانی دارد
یک یار بمان که بود دلتنگ زیاد
نا راحت از اینکه رفته گلچین از یاد
گفتا که بیا
برون ز بیماری خویش
با طنز ظریف مهربانی سر داد
ما منتظر غلط غلوطیم رفیق
بیشک که نگینی تو به اورنگ وداد
ای یار بمان عزیز و دلبند و
شفیق
هرگز نشدم رنجه ز طنزت نقاد
من عاشق آن کلام شیرین تو ام
با گفته خود زنم به گیتی فریاد
شیرازی اگر که یار گلچبن باشد
چون کوه کنان به عشق باشد فرهاد
هر نکته و هر سخن مکانی دارد
در خانه گلچین همه یکسان آزاد
ای مرا آسان در آوردی بدست
ای مرا آسان در آوردی بدست
مانده ای در عشق پاکم مست مست
کودک احساس من با اشک و آه
زیر باران خسته و تنها نشست
گفته بودی بارها در گوش من
عشق ولکان است ای آتش پرست
چون دلم بشکست باران اشک شد
شعله ای آتش فشانم را شکست
م ع گ
لندن
جون 16
2007
کاش گل بودی و در گلدان نشایت کردمی
kaash gol
bodi o dar goldaan neshaayat kardami
yaa omidi boodi o az panjareh mididamei
kaash taif cheshhaa rangin kamaane man bodi
vaght deltangi to raa dar sineh mi afshordami
mag
yaa omidi boodi o az panjareh mididamei
kaash taif cheshhaa rangin kamaane man bodi
vaght deltangi to raa dar sineh mi afshordami
mag
کاش گل بود ی ودر گلدان نشایت کردمی
یا امیدی بودی و از پنجره می دیدمی
کاش طیف چشمها رنگین کمان من بدی
وقت دلتنگی ترا در سینه می افشردمی
م ع ک
استکهلم
18/7/2007
بهتر نبرند ره به تنهائی ما
ای دوست مران وداد ها با یک
چوب
گر نیست محک عشق طلائی مرغوب
باورمکن اینکه سنگ و آهن دل ماست
این شیشه شکستنی لطیف و مطلوب
م ع گ
استکهلم
31/7/2007
ای حرف دلی که راز پنهانی ما
ای گنج نهفته ای به میهمانی ما
فهمنمد اگر دگر چه رازی پنهان
بهتر نبرند ره به تنهائی ما
م ع گ
استکهلم
31/7/2007
عاشقان دیوانگی فرزانگی است
عاشقان دیوانگی فرزانگی است
زندگی بی عشق عین مردگی است
می پرستی باده غم خوردن است
می پرستم حق تعالی زندگی است
لب ز جام حق پرستی بر مگیر
عاشقی گر؟ عشق آن دیوانگی است
ابر رحمت رحمتی و نعمتی است
گو ببارد بارشش پایندگی است
اشک عاشق هدیه ای بی قیمت است
قلب عاشق مایه دارندگی است
عاشقی اینجا و آنجا چون هواست
فرق گفتن گاه از رنجیدگی است
یار گلچین طوطیای چشم اوست
مرهمی بر زخمهای گندگی است
حق خوری و حق کشیها رفتنی است
مهربانی عشق جو بالندگی است
آن دگر عشقی که گفتی جسته ام
آتیار این رحمت بارندگی است
آنچه گلچین خواست گوید بی صدا
سوزشی از سینه وز گویندگی است
محمد علی گلچین زاده
30/7/2007
استکهلم
زندگی بی عشق عین مردگی است
می پرستی باده غم خوردن است
می پرستم حق تعالی زندگی است
لب ز جام حق پرستی بر مگیر
عاشقی گر؟ عشق آن دیوانگی است
ابر رحمت رحمتی و نعمتی است
گو ببارد بارشش پایندگی است
اشک عاشق هدیه ای بی قیمت است
قلب عاشق مایه دارندگی است
عاشقی اینجا و آنجا چون هواست
فرق گفتن گاه از رنجیدگی است
یار گلچین طوطیای چشم اوست
مرهمی بر زخمهای گندگی است
حق خوری و حق کشیها رفتنی است
مهربانی عشق جو بالندگی است
آن دگر عشقی که گفتی جسته ام
آتیار این رحمت بارندگی است
آنچه گلچین خواست گوید بی صدا
سوزشی از سینه وز گویندگی است
محمد علی گلچین زاده
30/7/2007
استکهلم
عاشقی دیوانگان را خوشتر است
زندگی فرزانگان را بهتر است
می پرستی هم برای عاشقان
جز بلا نبود تو گویی ابتر است
لب فرو نتوان زجام عشق بست
عاشقان را بی قبا خوشگلتر است
ابر رحمت در زمین عاشقان
گر نبارد بازهم آنجا تر است
اشک عاشق سیل ویرانگر بود
قلب عاشق چون نزار و مضطر است
چون به غربت عاشقی گچین من
عاشقی از بهر تو مشکلتر است
یار تو اندر وطن خود در فرنگ
گر که برگردی به ایران خوشتر است
گر که حق عاشقان را خورده اند
چاره و تدبیر عشقی دیگر است
آتیار از عشق می نالی ولی
عشق تو در پبش حی داور است.
فی البداهه برای گلچین عزیز
86/5/7 اصفهان
محمد آتیار
M.A.G wrote:
حق ما را بهترینها خورده اند
عاشقان در زندگی دیوانه
اند
راه مستی را به دل پیوسته
اند
می پرستم می پرستی مر حبا
لب فرو مگذار جام آورده اند
بی قبا یا با قبا لطف و صفا
زآسمان رحمت بجا باریده اند
چشم دل را باز کن جانان ببین
نور چشمی یاد ما را کرده اند
دوستان جمعند من در غربتم
پاس و اسم شب عطا فرموده اند
آتیار ای یار گلچین شاد باش
حق ما را بهترینها خورده اند
استکهلم
28/7/2007
م ع گ
خانه عشق تو آباد تر از خانه ماست
M.A.G wrote:
بین من و زندگی
که را
داری دوست
ای آنکه
بجز تو
نیستم
تن در
پوست
رویای من
آنکه
لب
گشائی به سخن
این تن وهر آنچه من وجودی از
توست
م ع گ
25/7/2007
استکهلم
خانه عشق تو
آباد تر از خانه
ماست
من کجا وصله زنم
ژنده قبائی تن ماست
م ع
گ
استکهلم
25/7/2007
فی البداها برای شما
زندگی عشق است و من دیوانه وار
می پرستم عاشقان را بی شمار
گر گشایم من لب از عشق شما
لب بسوزد دل نمی گبرد قرار
خانه عشق ار نمودی پایدار
بی قبا هم می توان کردی گذار
هان نمی بینم چو یاران را به چشم
چشم دل را می نشاید کرد تار
دوستان جمعند و من دور از همه
کی شود بیند همه را آتیار
این هم فی البداهه در جواب گلچین عزیز
اصفهان
86/5/5
پاسخ آقای آتیار
حق ما را بهترینها خورده اند
عاشقان در زندگی دیوانه
اند
راه مستی را به دل پیوسته
اند
می پرستم می پرستی مر حبا
لب فرو مگذار جام آورده اند
بی قبا یا با قبا لطف و صفا
زآسمان رحمت بجا باریده اند
چشم دل را باز کن جانان ببین
نور چشمی یاد ما را کرده اند
دوستان جمعند من در غربتم
پاس و اسم شب عطا فرموده اند
آتیار ای یار گلچین شاد باش
حق ما را بهترینها خورده اند
استکهلم
28/7/2007
م ع گ
با کلک قلم سروده ای نغز سخن
من در صددم که باز گردم به وطن
گر عمر کفاف داد با یاس و سمن
هر کس به خیال خویش با حسن نظر
پیغام دهندمی مشو رکن کفن
ای دوست که اعتبار جانم هستی
با کلک قلم سروده ای نغز سخن
از ظلمت و تیرگی که آمد در شعر
منظور شما نبوده در خاطر من
گر نام شفق معنی دیگر گیرد
یا ذکر سپیده رمزی از بام کهن
هر کس که سروده خاطر از دل تنگی
او داند و حق چه بوده سبزی و چمن
صد مژده که سر رسیده دلتنگیها
هر وقت که دیدمت گشائیم دهن
ای آتیه آر شخص گلچین دستی
بالا زن وسنگ راه ما را بشکن
استکهلم
27 ژوئیه 2007
محمد علی گلچین زاده
گر عمر کفاف داد با یاس و سمن
هر کس به خیال خویش با حسن نظر
پیغام دهندمی مشو رکن کفن
ای دوست که اعتبار جانم هستی
با کلک قلم سروده ای نغز سخن
از ظلمت و تیرگی که آمد در شعر
منظور شما نبوده در خاطر من
گر نام شفق معنی دیگر گیرد
یا ذکر سپیده رمزی از بام کهن
هر کس که سروده خاطر از دل تنگی
او داند و حق چه بوده سبزی و چمن
صد مژده که سر رسیده دلتنگیها
هر وقت که دیدمت گشائیم دهن
ای آتیه آر شخص گلچین دستی
بالا زن وسنگ راه ما را بشکن
استکهلم
27 ژوئیه 2007
محمد علی گلچین زاده
شعر فوری ار این بهتر نمیشود
فی البداهه در پاسخ دوست عزیز آقای آتیار
آتیه آر گلچین زاده
شقایق لاله را یاری گران آمد
شقایق
لاله
را یاری گران آمد
چو بوی ارغوان از اصفهان آمد
نسیم مژده از نصف جهان آمد
منم بی نای اگر خاموش خاموشم
بزن بربط صدای پر توان آمد
به یاد روزهای خوش جوانتر ها
هزاران ! عندلیبی از کیان آمد
گل عاشق به پای عشق پر پر شد
شقایق لاله را یاری گران آمد
به سال شش و هفت امروز خوشحالم
که همفکری برای من جوان آمد
بگو گلچین زبان عشق آسان است
که بوی ارغوانم ارمغان آمد
م ع گ
استکهلم
8/8/2007
من می دانم کلام زیبنده تست
با کمال شرمندگی پیشکش آقای آتیار ارجمند
من می دانم سپیده تابنده تست
من می دانم امید در خنده تست
من می دانم مسیح در گفته تست
من می دانم که عشق پاینده تست
من می دانم حیات دلبسته تست
من میدانم سیرت گل زنده تست
من می دانم کلام زیبنده تست
گلچین به سوئد زیاد شرمنده تست
هفتم اوت دوهزار و هفت
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
تا من نگهم در طلب خنده توست
دل در بر من مرده ولی زنده توست
گر قلب من از عشق نشانی دارد
آن عشق هم از دولت فرخنده توست
خون در رگم از عشق به خوبان جاری است
این دل به یقین تا به ابد بنده توست
محمد آتیار
86/5/15
منطقه نفتی بهرگان
گفتی نگهم در طلب دیده توست
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
گفتی نگهم در طلب دیده توست
گفتی نگهم
در طلب
دیده توست
گفتی نگهم در طلب دیده توست
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
ای دوست به دلجوئی تو خرسندم
در آتیه رمز مهرورزی دیدم
در آتیه روح می پرستی دیدم
دیدم به تبسمش نگاهی پویا
در آتیه عمق مهربانی دیدم
م ع گ
استکهلم
5/8/2007
مرغم که پرم برگ خزانم باشد
برگم که خزان من نگاهم باشد
آن خاطره ام که رفته از خاطره ها
اشکم که دلم نشستگاهم باشد
م ع گ
5/8/2007
استکهلم
ای دوست مزن تهمت نا پیوندم
ای دوست مکن ریشه اگر برگردم
من مانده اگر کسی رهایم کرده
ای دوست به دلجوئی تو خرسندم
م ع گ
5/8/2007
استکهلم
قصر زرین
سیمای تودر خاطر من نقش زمان است
لبخند به لبهای تو آسان و روان است
من در عجبم خنده تو مانده به دلها
مهتابی رخسار توآ ئینه جان است
م ع گ
استکهلم
3/8/2007
آمدی در جایگاه خود که بهرت ساختم
قصر زرینی که در رویا نگاهش داشتم
کس نمیگیرد نشانی از من دلسوخته
چادر احسان قلبم پای تو افراشتم
گلچین زاده
استکهلم
3/8/2007
شقایق لاله را یاری گران آمد
شقایق
لاله
را یاری گران آمد
چو بوی ارغوان از اصفهان آمد
نسیم مژده از نصف جهان آمد
منم بی نای اگر خاموش خاموشم
بزن بربط صدای پر توان آمد
به یاد روزهای خوش جوانتر ها
هزاران ! عندلیبی از کیان آمد
گل عاشق به پای عشق پر پر شد
شقایق لاله را یاری گران آمد
به سال شش و هفت امروز خوشحالم
که همفکری برای من جوان آمد
بگو گلچین زبان عشق آسان است
که بوی ارغوانم ارمغان آمد
م ع گ
استکهلم
8/8/2007
من می دانم کلام زیبنده تست
با کمال شرمندگی پیشکش آقای آتیار ارجمند
من می دانم سپیده تابنده تست
من می دانم امید در خنده تست
من می دانم مسیح در گفته تست
من می دانم که عشق پاینده تست
من می دانم حیات دلبسته تست
من میدانم سیرت گل زنده تست
من می دانم کلام زیبنده تست
گلچین به سوئد زیاد شرمنده تست
هفتم اوت دوهزار و هفت
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
تا من نگهم در طلب خنده توست
دل در بر من مرده ولی زنده توست
گر قلب من از عشق نشانی دارد
آن عشق هم از دولت فرخنده توست
خون در رگم از عشق به خوبان جاری است
این دل به یقین تا به ابد بنده توست
محمد آتیار
86/5/15
منطقه نفتی بهرگان
گفتی نگهم در طلب دیده توست
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
گفتی نگهم در طلب دیده توست
گفتی نگهم
در طلب
دیده توست
گفتی نگهم در طلب دیده توست
محتاج تبسم از لب و خنده توست
تا رعشه به قلب مهربانم بزند
پیغام بری بین دو دلها ره توست
خون جوش زند به داد من کی آید
آری طپش دلم ز منزلگه توست
م ع گ
استکهلم
6/8/2007
ای دوست به دلجوئی تو خرسندم
در آتیه رمز مهرورزی دیدم
در آتیه روح می پرستی دیدم
دیدم به تبسمش نگاهی پویا
در آتیه عمق مهربانی دیدم
م ع گ
استکهلم
5/8/2007
مرغم که پرم برگ خزانم باشد
برگم که خزان من نگاهم باشد
آن خاطره ام که رفته از خاطره ها
اشکم که دلم نشستگاهم باشد
م ع گ
5/8/2007
استکهلم
ای دوست مزن تهمت نا پیوندم
ای دوست مکن ریشه اگر برگردم
من مانده اگر کسی رهایم کرده
ای دوست به دلجوئی تو خرسندم
م ع گ
5/8/2007
استکهلم
قصر زرین
سیمای تودر خاطر من نقش زمان است
لبخند به لبهای تو آسان و روان است
من در عجبم خنده تو مانده به دلها
مهتابی رخسار توآ ئینه جان است
م ع گ
استکهلم
3/8/2007
آمدی در جایگاه خود که بهرت ساختم
قصر زرینی که در رویا نگاهش داشتم
کس نمیگیرد نشانی از من دلسوخته
چادر احسان قلبم پای تو افراشتم
گلچین زاده
استکهلم
3/8/2007
شاخه پرتوان امیدی
تو شکوفه ا ی بر ساقه نورسیده و ترد
سبزین شاخه سنوبری
اما با گل ارغوان
هرگز دلتنگت احساس نکرده ام
تو سر آغازی
و با هم بهارین سبز آغازیم
واژه منفرد نیست که جمع
آنجا که منی نیست و در تو منحل
فقط ما میماند و ما
و این است واژه دلنشین
نه دلی تنگ میماند نه افسرده و غمین
شاخه پرتوان امیدی
و سوار آمادگی نه سواری دهنده
گو اینکه آشیانه موعود
نشان جاودانگی است
می پسندم و امیدوار آنم
م ع گ
23/8/2007
استکهلم
بگو با نگاهت غزل بباد رود عشق ماندگار شود
غزل بباد رود عشق ماندگار شود
وخاطرات زمان نقش روزگار شود
بگو با نگاهت
که عمق دریای خیالم است
می بینم آنچه دیگران نبینند
می خوانم آنچه دیگران نبینند که بخوانند
رمز آن ندانند
معنی آن نفهمند
کلید معمایش در گنجینه دلم پنهان
در هفت صندوقچه تو در تو
درون هفتمین مجری
در مخملین ململ زربافت
چون گنجی جاودان پاسداری میشود
م ع گ
23/8/2007
استکهلم
تار و پودش چنان روان که مپرس
شور عشقی گرفته ام که مبین
شوق دیدار آنچنان که مپرس
بسته ام پلک چشم بیداری
خیره بر بوسه های جان که مپرس
بال پرواز نیست مرغ دل زانک
قفسم مانده میزبان که مپرس
آسمان خیال من ابری است
کی بچیند ستارگان که مپرس
شعر گلچبن چو سیل اشکان است
تار و پودش چنان روان که مپرس
گلچین زاده
استکهلم
21/8/2007
هر چه تقدیم کنم باز به نقصان آید
مهربانی تو افسانه به دلهاست هنوز
این بشارت ز تو رویائی پیداست هنوز
این شکوفائی عشق است نسیم سحر است
ژاله صبحدم تازه به گلهاست هنوز
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
15/8/2007
مرجان سحری به خوابم آمد شادان
با برگ گلی هدیه و لبها خندان
گفتا دم صبح چشم بگشا و ببین
من آمده ام که بر گشائی چشمان
محمد علی گلچین زاده
استکهلم
15/8/2007
در بزم سخن نوای
ماهور خوش است
هر گوشه آن به ضرب سنتور
خوش است
احساس لطیف ضر ب آهنگین است
بر تار دلم گفته منثور خوش است
هر زخمه ساز لرزه بر جان فکند
لبخند تو با صدای
منصور خوش است
محمد علی گلچین زاده
15/8/2007
آنچه از سینه من آتش سوزان آید
هرم آن سوختگی تاول جوشان آید
گل من باغ دلم پیش کشی تقدیمت
هر چه تقدیم کنم باز به نقصان آید
م ع گ
استکهلم
15/8/2007
نون و القلم و ما یسطرون
نون و القلم و ما یسطرون
یاسین خواندم به وجدم آورد سخن
نون و القلم و الحدید از متن کهن
افتاد دوات ریخت بر دفتر عشق
آنگاه قلم شکست و خندید به من
م ع گ
استکهلم
8/8/2007
یاسین خواندم به وجدم آورد سخن
نون و القلم و الحدید از متن کهن
افتاد دوات ریخت بر دفتر عشق
آنگاه قلم شکست و خندید به من
م ع گ
استکهلم
8/8/2007
كاشف به لسان غيب ما بيني و مابينك
شیرینی کلام مولانا
ببینید این درس هشتصد ساله چه شیرین و چه معنی
دار است.
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
شنگینک و منگینک، سربسته به زرینک
چون منکر مرگ است او، گوید که "اجل کو، کو؟"
مرگ آیدش از شش سو، گوید که "منم ، اینک"
گوید اجلش کای خر، کو آن همه کر و فر؟
وآن سبلت و آن بینی وآن کبرک و آن کینک؟
کو شاهد و کو شادی؟ مفرش به کیان دادی؟
خشت است ترا بالین، خاک است نهالینک
ترک خور و خفتن گو، رو، دین حقیقی جو
تا میر ابد باشی، بی رسمک و آئینک
چون مرد خدا بینی، مردی کن و خدمت کن
چون رنج و بلا بینی، در رخ مفکن چینک
این هجو من است ای تن و آن میر منم، هم من
تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک
شمس الحق تبریزی، خود آب حیاتی تو
و آن آب کجا یابد جز دیده نمگینک
ببینید این درس هشتصد ساله چه شیرین و چه معنی
دار است.
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک
شنگینک و منگینک، سربسته به زرینک
چون منکر مرگ است او، گوید که "اجل کو، کو؟"
مرگ آیدش از شش سو، گوید که "منم ، اینک"
گوید اجلش کای خر، کو آن همه کر و فر؟
وآن سبلت و آن بینی وآن کبرک و آن کینک؟
کو شاهد و کو شادی؟ مفرش به کیان دادی؟
خشت است ترا بالین، خاک است نهالینک
ترک خور و خفتن گو، رو، دین حقیقی جو
تا میر ابد باشی، بی رسمک و آئینک
چون مرد خدا بینی، مردی کن و خدمت کن
چون رنج و بلا بینی، در رخ مفکن چینک
این هجو من است ای تن و آن میر منم، هم من
تا چند سخن گفتن از سینک و از شینک
شمس الحق تبریزی، خود آب حیاتی تو
و آن آب کجا یابد جز دیده نمگینک
درمستي وهشياري بشكن
خود
درمستي وهشياري بشكن خود
حلاوي مولانا صد قرن چو رنگينك
كاشف به لسان غيب ما بيني و مابينك
نه من سندي دارم نه تو سندي داري
هر وقت اجل آيد لبيك بدو اينك
گردونه كه ميگردد بر محور خود گردد
مي چرخد و مي گردد چرخينه چرخينك
نه خواجه بجا ماند نه بنده زنجيري
نه مالك و نه سلطان نه اسبك و زرينك
گر مرد خدا آيد اين مژه قدمگاهش
هرگز نشود ابرو خم با گره و چبنك
گر مرد خدا بيني در قافله اي تشنه
از او عطشي بنشان با باده به پيمانك
درمستي وهشياري بشكن خود ونشكن كس
زين دايره رحمت پر كن دوسه خرجينك
درويشم و خرسندم از مام جدا مانده
اي شمس به نيشابور درياب تو گلچينك
محمد علي گلچين زاده
استكهلم
18
ژانويه
2007
posted by MAG @ 3:56 AM
نور خدا همایون
همایون عزیز
لذت برم فراوان
زالهام مقبلیان
خارم به پای مانده
وندر طلبپریشان
ماندم جدا زعشاق
گم کرده راه پایان
گر دست من بگیرد
مشکل بگرددآسان
نور خدا همایون
گلچین فدای یاران
محمد علی گلچین زاده
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar